نماز شب خواندن یکی از ویژگی های شیعیان خالص است که أمیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ 184 نهج البلاغه که به خطبۀ متقین مشهور است بیان میکنند. نوزدهمین و بیستمین ویژگی که حضرت در این خطبه برای شیعیان بیان میکنند این است که میفرمایند: فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ؛ شیعیان خالص اهل بیداری شب و قرائت قران در نماز شب هستند.نماز شب را با خضوع و خشوع تمام انجام داده و برای آزادی خود دعا میکنند.
فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ
نماز شب یازده رکعت است به این صورت که ابتدا چهار نماز دو رکعتی میخوانیم و مستحب است که انسان سوره های مختلف قرآن را در این نمازها قرائت کند سپس یک نماز دو رکعتی دیگر به نیّت نماز شفع میخوانیم و در نهایت یک نماز یک رکعتی به عنوان نماز وتر خوانده میشود در نماز وتر پس از حمد و سوره دست به قنوت برداشته و هفتاد مرتبه میگوییم: «ِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» سپس هفت مرتبه میگوییم «هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّار» بعد چهل نفر از مؤمنین را مدّنظر قرار داده چهل مرتبه میگوییم «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات» و در نهایت سیصد مرتبه میگوییم: «إِلَهِي الْعَفْو»
امیرالمؤمنین در خطبۀ متقین یکی از ویژگیهای شیعیان خالص را این میدانند که شبها مشغول نماز شده و در نماز قرآن را قرائت می کنند فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ؛ سپس به رکوع میروند مُفْتَرِشُونَ؛ و هنگام سجده پیشانی، کف دست و زانوها و انگشتهایشان را فرش زمین میکنند، یعنی با نهایت خضوع و خشوع سجده میروند، خاک میشوند و دیگر آنجا از خودشان هیچی ندارند.
در آن حال مشغول دعا میشوند خدایا ما هیچچیزی نداریم يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ؛ خدایا ما از تو میخواهیم آزادمان کنی.
أمیرالمؤمنین علیه السلام در اوصاف شیعیان خالص میفرمایند:يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ؛ آنها در نماز شب از خدا می خواهند که خدایا ما را از اسارت گناه و هوای نفس آزاد کن.
دعا برای آزادی لایه های مختلفی دارد؛ گاهی انسان اسیر گناه است و هر چه تلاش میکند نمی تواند از آن رها شود توبه میکند، اما بعد از مدّتی دوباره مرتکب گناه شده و توبه خود را میشکند.
کسی که اسیر گناه است باید نیمهشب برخیزد، ایستاده مقداری قرآن بخواند. یک نماز باحالی بخواند و سر به سجده گذاشته عرضه بدارد: خدایا اسیر این گناه شدهام مرا آزاد کن! (اسیر را یکی دیگر آزاد میکند)
این لایۀ اخلاقی دعا برای آزادی بود. اما فراتر از این نیز وجود دارد. انسان وقتی قرآن را به تأمل و ترتیل بخواند، و درد خود را تشخیص دهد و دنبال درمان آن درد برود متوجه می¬شود که اسیر خیلی از چیزهاست! ما در مقابل خیلی افراد، سر خم کردهایم وحریت خود را از دست داده ایم! این وضعیت جهاد اصغر ما است! در مقابل هوا و هوسها نیز مقاومتی نمیکنیم و کاملا سر خم کرده و تسلیم آرزوهایمان شدهایم! برای نجات از این اسارتها باید نیمهشب برخیزیم، قرآن بخوانیم. نمازی باحال با تمام خضوع و خشوع خوانده سپس بگوییم: خدایا آزادم کن! نمیخواهم بلهقربانگوی کسی باشم! نمیخواهم گردنم دست دیگری باشد و اطاعتکنندهۀ این و آن باشد نمیخواهم اسیر هوا و هوسم و آرزوهایم باشم.
اما متأسفانه ما اگر نماز شب هم بخوانیم، باز از خدا میخواهیم آرزوهایمان محقق شود! متوجه مشکلمان نمیشویم. میخواهیم یکی از زیورهای دنیاییمان اضافه شود! به پست و مقامهایمان اضافه شود. معلوم نیست چکار میکنیم؟ چقدر بد است که از ابزار نماز شب، برای افزون درد خود استفاده میکنیم.
کسی که قرآن را بفهمد می¬داند شب را برای آرامش گذاشتند [وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا](الانعام:96)
کسی که اسیر هوا و هوس است آرام نیست، تا زمانی که به دنبال آرزوها و هدفهای غیر منطقی است آرام نمی شود زیرا همه این آرزوها توهم و تخیل است و کسی که دنبال آن باشد دائما غم و غصه دارد و به آرامش نمی رسد.
عطار نیشابوری میگوید اسکندری که افرادی را به دنبال آب حیات می فرستاد تا دنیا را بگردند و از پشت کوه قاف آب حیات را پیدا کنند! اسکندری که کشورهای زیادی را فتح کرد این اسکندر یک روز گفت: بروید چند نفر آدم حسابی پیدا کنید، ببینید استاد آنها چه کسی بوده است؟ سپس استاد آن¬ها را بیاورید که ما حکمت بیاموزد:
رسید اسکندر رومی به جایی | طلب میکرد از آنجا آشنایی | |
که تا چیزی زحکمت یاد گیرد | ز شاگردی ، یکی استادگیرد |
گشتند و گشتند، گفتند یک استاد بزرگی هست، ولی عده کمی میگویند او استاد است، بقیه مردم میگویند او دیوانه است!
گروهی مردمش دیوانه خوانند | گروهی کامل و فرزانه خوانند |
اسکندر گفت عیبی ندارد آن را بیاورید، ببینیم عاقل است یا دیوانه؟ بروید بگویید سلطان با تو کار دارد. رفتند و به او گفتند سلطان با تو کاردارد، بیا، گفت: من آزادم، من در بند کسی نیستیم، سلطان چه حقی دارد که به من بگوید بیا!
شَهَت از بندگانِ بندهی ماست | نیاید پیش او رفتن مرا راست |
گفت این شاه شما بندۀ بندۀ من است، من ارباب ارباب او هستم! من آنجا نمیروم.
وقتی ماجرا را برای اسکندر نقل کردند تعجب کرد و گفت پس ما برویم و او را ببینیم . اسکندر رفت و نشست و به او گفت: تو میگویی ارباب ارباب من هستی!؟ و من بندهی بندهی تو هستم!؟
جوابش داد مرد و گفت ای شاه | به زیر پای کردی عالمی راه | |
که تا بر آب حیات دست یابی | نمیری زندگی پیوستگیری |
شنیده ام به دنبال آب حیات می گردی و آرزوهای دور و درازی داری!
به هم آوردهای صد دست لشگر | که تا مالک شوی بر هفت کشور | |
کنان این را اَمل خوانند ای شاه | تو را چون بندگان افکنده در راه |
«امل» یعنی آرزو! گفت :اینکه اینقدر تلاش میکنی و خود را به این طرف و آن طرف میزنی که آب حیات را بدست آوری و زنده بمانی و ریاست کنی، اینها نشان میدهد که تو اسیر آرزوهایت شده ای اما من آرزو را اسیر خود کرده ام پس تو اسیر و بندۀ چیزی هستی که او اسیر ماست!
اگر آزاد کردی گردن خویش | برستی زین همه خون خوردن خویش | |
و گرنه صد هزاران پرده بینی | درون پرده جانی مرده بینی |
انسان اگر خود را آزاد نکند گرفتار صد هزار حجاب است! و درون این حجابها یک جان مرده قرار دارد زیرا کسی که در بند این و آن و هوا و هوس و آرزوست، روح و جانش مرده است.
سکندر گفت او دیوانهای نیست | که عاقلتر از او فرزانهای نیست |
اسکندر خیلی گریه کرد و سپس گفت: دیگر راحت شدم. آخرین فتحی که باید انجام میدادم همین بود. من دیگر پیروز شدم، آنچه که باید بدست میآوردم، بدست آوردم!
بسی راحت از او آمد به روحم | تمام است از سفر این یک فتوحم |
من دنبال آب حیات بودم که در پیری نمیرم، اکنون در جوانی تمام آن خیالات به هم ریخت و تمام شد و آزاد شدم. آن آب حیاتی که میخواستم در این است که این آرزوها را بشکنم و بمیرانم، اینجا است که مشکل حل خواهد شد.
ز بیم مرگ، آب زندگانی | سکندر جست، و مرد در جوانی |
به هرحال یکی از ویژگیهای شیعیان خالص و باتقوا این است که از شب برای آزاد شدن استفاده میکند؛ شبها نماز شب میخواند و ایستاده قرآن را تلاوت کرده و سپس حاجتش را پیش خدا می برد از خدا میخواهد که او را از اسارت گناه و هوا و هوس نجات دهد. او را از اسارت آرزوها نجات دهد!
باید در دل شب از خدا درخواست آزادی کرد ولی ما اتفاقا برعکس، نیمه شب برمیخیزیم و دعا میکنیم که فلان رئیس فردا ما را راه بدهد، جواب ما را بدهد و به ما اخم نکند و... این مشکل اصلی ما است.
دانلود شرح صوتی خطبه متقین جلسه ۷