بسم الله الرحمن الرحیم

علم نافع

أمیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ 184 نهج البلاغه که به خطبۀ متقین مشهور است ویژگی های فرد با تقوا را بیان میکنند و پنچمین ویژگی فرد با تقوا را تحصیل علم نافع میدانند در این مقاله به شرح کلام حضرت پرداخته و مراحل تحصیل علم و شرط بهره گیری از علم نافع مورد بررسی قرار گرفته شده است.

فهرست
  • ↓۱- متن
  • ↓۲- مرحلۀ اول تحصیل علم
  • ↓۳- مرحلۀ دوم تحصیل علم
  • ↓۴- علوم بی ارزش
  • ↓۵- فوائد علم در گرو خودسازی عالم
  • ↓۶- مطالب مرتبط

متن

وَ وَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ؛ پنحمین ویژگی فرد با تقوا این است که گوش‌های خود را وقف فراگیری علم مفید و نافع کرده اند.

مرحلۀ اول تحصیل علم

«طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ»؛ علم‌آموزی (به معنای فراگیری حدأقل هایی که انسان با آن سر و کار دارد) بر هر مسلمانی، چه زن و چه مرد واجب است (بحار الأنوار: ج‌1، ص177) انسان باید نمازش را بلد باشد، اگر کار اقتصادی می‌کند احکام آن را بلد باشد، روش زندگی صحیح را بداند، اولیات تربیت فرزند را بیاموزد اما بیشتر مردم در همین قدم‌های اول دچار مشکل هستند و برای فراگیری اینها گوش شنوا ندارند.

عمده بدبختی‌های مردم به‌ خاطر همین گوش نکردن است. در سورۀ ‌ملک آیۀ 10 آمده است: [وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ]؛ اهل جهنم گفتند: اگر عقلمان را به کار می انداختیم یا حرف حق را گوش میکردیم جهنمی نبودیم.

اما چرا گوش نمی‌کنند؟ چرا این ویژگی پنجم را ندارند؟ زیرا آن چهار ویژگی اول را رعایت نکردند؛ شخصی که خودسازی نکرده و تواضع ندارد یا کسی که اعتدال ندارند و اهل افراط و تفریط است، بخاطر این تکبّر و عدم اعتدالش نمیتواند به دنبال علم نافع رفته و به آن گوش فرا دهد، چنین شخصی همیشه دلش مشغول جایی دیگر است و نمیتوان از او انتظار داشت که نصیحت گوش کند.

مده پندش که او در سینه سودایی دگر دارد زبان با خلق گفتست و دل در جایی دگر دارد(دهلوی)

مرحلۀ دوم تحصیل علم

مراحل بالاتری نیز برای افراد با تقوا وجود دارد، آنها خودشان را وقف فراگیری علم نافع می‌کنند، چناچه حضرت خصر به موسی گفت: یکی دررابطه با آن‌هایی که دنبال علم هستند که به آن‌ها بگوید: «يَا مُوسَى تَفَرَّغْ لِلْعِلْمِ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُهُ فَإِنَّمَا اَلْعِلْمُ لِمَنْ تَفَرَّغَ لَهُ»؛ ای موسی! وقتت را برای علم خالی کن زیرا علم برای کسی است که فراغ بال داشته باشد.(بحارالانوار ج 1 ص 226)

بنابراین افراد باتقوا اولاً خودشان را وقف برای علم کرده و دل به جای دیگری ندارند، ثانیاً به دنبال هر علمی نیستند بلکه علم نافع و مفید را فرا میگیرند.

علوم بی ارزش

البته باید دقت داشت که گاهی اشکال از علم است و گاهی اشکال از آن شخصی است که علم می‌آموزد. برخی از علوم هیچ دردی را درمان نمی‌کند چنانچه دربارۀ برخی از مباحث طلبگی گفته میشود فلان مطلب فقط فایده علمی دارد و ثمرۀ دیگری ندارد! چرا باید به دنبال این علوم رفت؟! آیا مطالب ضروری را فراگرفته ایم که به دنبال مسائلی برویم که فقط فائدۀ علمی دارد؟

قبلا می‌گفتند هر کتابی به یک‌بار خواندن می‌ارزد الان می‌گویند خیلی از کتاب‌ها به یک‌بار ورق زدن هم نمی‌ارزد! نباید به دنبال علومی برویم که فایده ندارد.

در حکمت 356 می فرماید: «وَ قَالَ علیه‌السلام لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا يَكُونُ فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغُلٌ»؛ دربارۀ مطالبی که ثمره خارجی و عملی ندارد بحث نکنید. مشغول اموری باشید که حل مشکل کند و وقتتان را بیهوده نگذرانید. بنابراین، گاهی خود علم به گونه ای است که ارزش وقت گذاشتن ندارد.

اینکه می‌پرسند علم بهتر است یا ثروت؟! در حکمت ۱۳۹ دارد که خیلی وقت‌ها ثروت از علم بهتر است! علم بی‌فایده چه برتری نسبت به ثروت دارد؟

ثعلبی نزد منصور دوانقی رفت تا برای او شعری بخواند و صِله‌ای بگیرد (منصور دوانیقی خیلی خسیس بود و از هر کسی که حتی مالک یک دانگ؛ یک ششم چیزی بود مالیات می¬گرفت و به همین جهت به او دوانیقی می¬گفتند) وقتی ثعلبی شعر را خواند منصور به او گفت: در ازاء شعری که خوانده ای یکی از این دو را انتخاب کن! یا سه حکمت به تو آموزش میدهم یا سیصد دینار طلا به تو میدهم، کدامش را میخواهی؟

ثعلبی برای پول آمده بود اما ترسید بگوید برای پول آمده‌ام و گفت: حکمت باقی بهتر از نعمت فانی است، شما همان حکمت ماندگار را بگویید.

منصور گفت: حکمت اول: اگر خواستی ریشت را روغن بزنی زیر ریشت را روغن نزن، یقه‌ات چرب می‌شود! ثعلبی پرسید یعنی صد دینارش رفت!؟گفت: بله رفت. حکمت دوم: اگر پیراهنت کهنه است کفش نو نپوش با هم تناسب ندارد! ثعلبی گفت یعنی دویست دینارش رفت!؟ گفت: بله! ثعلبی ناراحت شد و گفت بجای حکمت سوم صد دینار باقیمانده را به من بدهیم حکمت نمی¬خواهم! منصور گفت: اکنون متوجه شدی که ارزش پول از حکمت بیشتر است؟ گفت: بله متوجه شدم! منصور گفت این مطلب حکمت سومی بود که میخواستم به تو بگویم! بلند شو برو که از پول خبری نیست.

پس قرار نیست انسان هر علمی را بیاموزد! فرد با تقوا خودش را وقف علم مفید می‌کند. وقتش را برای کسب علم نافع خالی می‌کند، به عبارت دیگر منفعت‌رسانی عالمانه و حل مشکل عالمانه می‌کند. بعضی‌ها عالم هستند اما حل مشکل نمی‌کنند بعضی ها حل مشکل می‌کنند یا می‌خواهند خدمتی بکنند اما علم آن را ندارند. اینها هردو مشکل ساز هستند، پس بنابراین باید علم به گونه ای باشد که بتواند تحول، تغییر و اصلاح ایجاد کند مانند مطالب نهج البلاغه که چنین است زیرا هر قسمت از نهج البلاغه یک مشکلی را حل می‌کند؛ خواه مشکلات اخلاقی باشد یا اعتقادی، مشکلات فردی باشد یا خانواده، مشکلات در بحث علم و علما باشد یا مشکلات حکومتداری به هر حال مشکلی را حل خواهد نمود.

فوائد علم در گرو خودسازی عالم

گاهی وقت‌ها علم نافع و مفید است اما اشکال در عالم است زیرا شخصیت او ساخته نشده یعنی خودساخته نیست در این صورت علم در دست او ویرانی به بار می‌آورد. بر همین اساس حضرت در خطبۀ متقین، پنجمین ویژگی را فراگیری علم دانسته و فرمودند: «وَقَفُوا اَسْماعَهُمْ عَلَی الْعِلمِ النّافِعِ» یعنی قبل از تحصیل علم انسان باید چهار ویژگی اول را تحصیل کند؛ مواظب زبانشان باشد، مواظب نگاهشان باشد، متواضع باشد و تکبّر را کنار بگذار و اعتدال را رعایت کرده و اهل افراط و تفریط نباشد. این امور مقدمۀ تحصیل علم است لذا اگر کس خود ساخته نباشد و به خاطر پول و مقام به دنبال علم برود در واقع دنبال پول است و چنین شخصی هر خطایی را مرتکب میشود.

شخصی نزد ابن‌سیرین آمد و گفت من در خواب دیدم که مروارید را به گردن خوک آویزان میکنم «اعلق الدر فی اعناق الخنازیر» ابن‌سیرین گفت: «تعلم الحکمه غیر اهلها»؛ تعبیر خواب تو این است که به افراد نااهل علم می‌آموزی!

بنابراین مفید بودن علم یک بحث است و این که چه کسی آن علم را فرا بگیرد یک بحث! کسی که دنبال علم است باید خود را وقف علم کند در غیر این صورت نمی‌تواند مشکلات مردم را حل کند. و این همه مشکلات جامعه به خاطر این است که یا علم نافع نیست و یا عالم خودساخته نیست و چهار مرحله اول را تحصیل نکرده است.

در حکمت ۱۳۹ دارد که حضرت علی علیه‌السلام دست کمیل را گرفت و به صحرا برد و فرمود: ای کمیل آنچه میگویم را به خاطرت بسپار! سپس فرمودند: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»؛ مردم سه گروهند؛ یا عالم ربّانی هستند، یا در این مسیر علم‌آموزی قرار دارند و یا مانند پشه‌های ریزی که دور سر و کلۀ حیوانات پلشت و کثیف می‌گردند هستند یعنی هرجا پلشتی باشد می‌رود و از هرطرف بادی بوزد به همان طرف میروند. سپس در ادامه حضرت به سینۀ خود اشاره کرده فرمودند: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً»؛ در این سینه علومی نهفته دارم ای کاش کسی را می یافتم که توان تحمّل آن را داشته باشد تا به او بیاموزم.

سپس ویژگی افرادی که اهلیت علم را ندارند بیان کرده و در نهایت فرمودند: «أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنَعَامُ»؛ آنها شبیه ترین افراد هستند به حیوانات چرنده! من چگونه به اینها علم بیاموزم!؟ «كَذلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ»؛ اگر این چنین است بگذار با رفتن من علم بمیرد، نمی‌خواهم به اینها علمی بیاموزم.

حضرت در خطبۀ 86 از بحث خودسازی شروع کرده و میفرماید: «عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ»؛ خدا کسی را بیشتر دوست دارد که علیه نفس خود اقدام میکند سپس مباحث خودسازی و عرفانی را ادامه داده تا به اینجا می‌رسد «قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ»؛ انسان خودساخته خود را در بالاترین مراحل قرار می‌دهد «مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ»؛ او برای هر اشکالی که پیش ‌آید، اصول و قوانینی دارد که بوسیلۀ آنها مشکلات را حل می‌کند «مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ»؛ روشنگری می‌کند «كَشَّافُ‌ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ»؛ مشکل حل می‌کند. سپس میفرمایند: «يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ»؛ این عالم صحبت میکند و با کلامش شعور مردم را بالا می‌برد و سکوت میکند و خیلی از چیزهایی را که نباید بگوید، نمی‌گوید و به سلامت میگذرد.

عالم باید قواعد را برای مردم بگوید و لازم نیست تمام مصادیق آن را برای مردم تبیین کند زیرا اگر مردم با قواعد آشنا شوند خودشان مصداق را پیدا کرده و نتیجه گیری میکنند و در جامعه تحول ایجاد میشود. مردم عادی در شناخت مصادیق وقت بیشتری دارند و بهتر تشخیص میدهند لذا حضرت میفرمایند: «یقول فَیُفهم»؛ این عالم، قواعد را میگوید و شعور مردم را بالا میبرد «وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ»؛ و نسبت به مصادیق ساکت است و اسم کسی را نمیبرد تا خطری او را تهدید نکند.

عالم و عابد و صوفی همه طفلان ره‌اندمرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست
(مواعظ سعدی قصیدۀ 7)

حضرت در خطبه 17 دربارۀ برخی افراد میفرماید: «فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوت»؛ اینها وقتی با شبهه و مشکلی مواجه میشوند بجای اینکه مشکل را حل کنند مانند مگسی که در تار عنکبوت گرفتار شده، دست و پا میزند.

حضرت میفرمایند این افراد در واقع عالم نیستند «قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ»؛ ولی یک عده که فقط شبیه انسانند این افراد را عالم خطاب میکنند.

چرا هر کَس و ناکسی را عالِم می نامید! اگر انسان هستید نام این افراد را عالم نگذارید تا به خودشان بیایند، خاصیت عالم این است که مشکلات را حل کند، اما این افراد نمیتوانند. حل مشکلات سخت نیست! مثل پاره کردن تار عنکبوت است ولی آن شخص باید قوی باشد ، مگس نباشد، پشه نباشد!

بنابراین فرد با تقوا عالمی خودساخته است که میتواند وضعیت را عوض کند.

در حکمت ۱۳۹ میفرماید: «اَلْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ اَلْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْه»؛ علم باید حاکم باشد. (ظاهر این جملات خبری است ولی در حقیقت دستوری است) یعنی ای علما شما باید بر حاکمان نظارت کرده و تحت تاثیر ثروت و قدرت آنها نباشید، باید فکر سیاستمدارها و ثروتمندان را به نفع جامعه تغییر دهید.

«اَلْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ اَلْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْه»؛ چرا برخی از علماء تحت تاثیر ثروتمندان بوده و فقط رفتار آنها را توجیه میکنند؟ مشکل کجاست!؟ گاهی علم خوب است! اما این عالم خودش متأثر از ثروت و قدرت بوده و توجیه گر است!

امام صادق علیه‌السلام فرمودند: خداوند متعال به یکی از اصحاب حضرت موسی علم زیادی عنایت کرده بود یک روز خدمت حضرت موسی رسید و گفت: می‌خواهم به دیدار اقوامم بروم آیا اجازه میدهید؟ حضرت فرمودند: صلۀ رحم خوب است اما مراقب باش به غیر خدا تکیه نکنی و این علمی که خدا به تو داده را ضایع نکنی! گفت: مشکلی پیش نخواهد آمد. به دیدار اقوامش رفت، مدت زیادی گذشت و هیچ خبری از او نبود حضرت موسی علیه‌السلام از هر کس می‌پرسید رفیق ما کجاست؟ خبری نداشت، تا اینکه یک روز از جبرئیل پرسید: شما از این رفیق ما خبر نداری؟ جبرئیل گفت: «هو ذا على الباب قد مسخ قردا في عنقه سلسلة»؛ او الان پشت در خانه است ولی مسخ شده و به شکل میمونی تبدیل شده که به گردنش زنجیری آویزان است. ( قبل از اسلام مسخ وجود داشت و هر کسی که مسخ می شد بعد سه روز می‌مرد)

حضرت موسی وقتی او را دید که مسخ شده و تبدیل به میمونی شده که چهره اش شبیه آدم است به محل عبادت خود رفت و شروع کرد به دعا کردن «یا رب صاحبی و جلیسی»؛ خدایا این رفیق من بوده کمکش کن! «فأوحى اللّه إليه» خداوند به او وحی کرد: «یا موسی لو دعوتنی حتی ینقطع ترقوتاک ما استجبت لک فیه»؛ اگر آنقدر دعا کنی که گردنت بشکند من اجابت نمی‌کنم و دعای تو را قبول نمی‌کنم! «انّي كنت حمّلته علما فضيّعه و ركن إلى غيري»؛ زیرا من به او علم آموختم اما آنرا ضایع نمود و به غیر من تکیه کرد. ( بهج‌الصباغة:ج 6 ، ص 268)

عالم و اعتماد و تکیه به سلاطین!؟ عالم و تکیه به صاحبان ثروت و قدرت!؟ عالم باید اهل خودسازی باشد و به غیر خدا تکیه نکند لذا در خطبۀ متقین فراگیری علم نافع به عنوان ویژگی پنجم بعد از چهار ویژگی دربارۀ خود سازی مطرح شده است.

مطالب مرتبط

ماجرای خطبه متقین

خطبه متقین (همام)

شرح خطبه متقین جلسه 3