بسم الله الرحمن الرحیم

عشق و محبت

أمیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ 184 نهج البلاغه که به خطبۀ متقین مشهور است ویژگی های فرد با تقوا را بیان میکنند. حضرت هفتمین ویژگی فرد با تقوا را عشق و محبت به لقاء خداوند دانسته و میفرمایند آن قدر عشق آنها زیاد است که اگر خداوند برای آنها اجلی مقرر نکرده بود حتی یک لحظه روح آن ها در جسم شان قرار نمی گرفت.

فهرست
  • ↓۱- متن
  • ↓۲- اقسام مرگ
  • ↓۳- متقین وابستۀ به دنیا نیستند
  • ↓۴- شوق به لقاء الله و ترس از فراق خدا
  • ↓۵- آثار عشق و محبت
  • ↓۶- مطالب مرتبط

متن

وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‌] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ؛ اگر خداوند برای آنها اجلی مقرر نکرده بود حتی یک لحظه روح آن ها در جسم شان قرار نمی گرفت.

اقسام مرگ

مرگ و اجل دو گونه است؛ یکی اجل مسمی و به هنگام و دیگری اجل معلق و مرگ زودرس! برخی انسانها مرگ زودرس دارند و این میتواند عوامل متعددی داشته باشد به عنوان مثال یکی از عوامل آن غم و غصه است، «الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ»؛ نصف پیری به خاطر غم است.(نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 135 )

یکی دیگر از عوامل آن جزع و بیتابی نمودن است «الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ»؛ (نهج البلاغه فیض الاسلام،حکمت 202 ) گذشت زمان عمر انسان را به پایان می رساند، اگر انسان خود را با شرائط وِفق ندهد و بیتابی کند، این جزع و بیتابی به گذشت زمان کمک می کند و زودتر انسان می میرد.

یکی دیگر از عوامل مرگ زودرس، ارتکاب برخی از معاصی مانند قطع رحم است.

این عوامل در فرد با تقوا مخصوصاً آن کسی که مراحل بالای تقوا را دارد وجود ندارد زیرا او این مراحل را پشت سر گذاشته و درگیر گناه و این مسائل ابتدایی نیست تا با جزع و غم و غصه عمر خود را کوتاه کند، بلکه آنها با اجل مسمّی و مرگی که خدا برایشان مقرر نموده از دنیا میروند. وَ لَوْلاَ الاْجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ؛ اگر خداوند چنین اجلی برای آن ها مقرر نکرده بود، لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ؛ حتی به اندازۀ یک چشم به هم زدن روح آن ها در جسمشان قرار نمی گرفت.

متقین وابستۀ به دنیا نیستند

خداوند می خواهد آن ها بمانند و الا از نظر روال طبیعی آن ها نمی مانند و نباید بمانند زیرا آنها مانند یک میوۀ رسیده هستند که دیگر تعلّقی به شاخه نداشته و آمادۀ جدا شدن است بر خلاف میوۀ خام که به خاطر احتیاج به شاخه محکم به آن چسبیده است.

این افراد نیز رسیده و پخته شده اند و دیگر خام نیستند که به بدن نیاز داشته و محکم به آن بچسبند، معمولا مردم به این صورت هستند که به بدنشان تعلّق دارند و تا وقتی بدنشان ضعیف نشود و از هم پاشیده نشود روح از بدنشان خارج نمی شود، اما برخی افراد آنقدر پخته شده و به مراحل بالای تقوا رسیده اند که دیگر روحشان اصلا به بدن وابستگی ندارد و آمادۀ پرکشیدن است.

هوش را بگذار و آنگه گوش دارگوش را بر بند و آنگه گوش دار
نه نگویم زانکه خامی تو هنوزدر بهاری تو ندیدستی تموز
این جهان همچون درخت است ای کرامما بر او چون میوه های نیم خام
سخت گيرد خامها مر شاخ راز انكه در خامى نشايد كاخ را
چون بپخت و گشت شيرين لب‌گزانسست گيرد شاخها را بعد از آن‌
(مثنوی معنوی دفتر سوم: بخش 49؛ اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل.)

اگر آن اجلِ مقدر و زمان مقرر را خدا برای آن ها تقدیر نکرده بود، این انسان های پخته یک چشم بهم زدن وابستۀ این بدن نبودند و نمی ماندند. چرا علی علیه السلام در جنگ این همه فداکاری و ایثار میکردند؟! حضرت انس با مرگ داشته و مرگ را به بازی گرفته بودند. در خطبه 54 می فرمایند: «أَمَّا قَوْلُكُمْ، أَ كُلَّ ذَلِكَ كَرَاهِيَةَ الْمَوْتِ؟» شما میگویید تاخیر در جنگ صفین بخاطر ترس از مرگ است «فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِي دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَيَّ»؛ به خدا قسم برای من فرقی نمی کند؛ مرگ به سوی من بیاید یا من به سوی مرگ بروم.

حضرت در خطبۀ 5 میفرمایند: «فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ»؛ اگر حرفی بزنم ،میگویند ریاست طلب است «وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ»؛ اگر سکوت کنم، می گویند از مرگ ترسید! «هَيْهَاتَ، بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»؛ به خدا قسم انس علی به مرگ از انس یک کودک به پستان مادر بیشتر است. من مرگ را به بازی گرفته ام و رشدم در این است.

فقط خدا می خواهد که آنها زنده بمانند و الا با این خطرها، ایثارها و فداکاری هایی که انجام میدهند، نباید بمانند، علاوه بر این که اصلا به این بدن وابسته نیستند و نباید بمانند اما باز زنده اند پس این زنده ماندن فقط خواست خدا است.

یک روز مجنون سوار بر ناقه؛ (شتر ماده) شده و به دیار لیلی می رفت. ناقه بچه هایی در شهرِ پشت سر داشت. مجنون در حال و هوای لیلی بود که ناگهان ناقه به طرف بچه های خود به عقب بر گشت و مجنون دید هنوز عقب مانده است. دلش پیش لیلی بود دوباره راه افتاد و با این ناقه به طرف لیلی حرکت کرد که این ناقه دوباره بر گشت، مجنون پیاده شد و به ناقه گفت: تو برو! (هوا ناقتی خَلفی و قُدامی الهَوی)؛ ناقۀ من دلش به پشت سر است و خواستۀ من روبروست. (و انی و ایاها لمختلفان)؛ مقصد من و ناقه با یکدیگر خیلی فرق می کند. این¬ها به بدن وابسته نیستند و می¬خواهند پر بکشند اما خدا چنین تقدیر کرده که هنوز در این دنیا اسیر بدنشان بمانند. (فيه ما فيه، ص: 29)

حضرت در آخرین ساعت زندگیشان فرمودند: «إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً»؛ من چند روزی همسایۀ شما بودم، خودم اهل این جا نبودم و فقط بدن من همسایۀ شما بود. «وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّی جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطُوقٍ»؛ به زودی یک جنازۀ بدون روح خواهید دید که بعد از آن همه تحرک حالا بی حرکت مانده و پس از آن همه سخن حالا ساکت است. (نهج البلاغه فیض الاسلام: خطبۀ 149) حضرت به صراحت می گوید «جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً»؛ بدن من با شما بود و من اهل این جا نبودم.

گفتا تو از کجایی کاشفته می نماییگفتم منم غریبی از شهر آشنایی
گفتا سِرّچه داری کز سَرخبر نداریگفتم بر آستانت دارم سر گدایی
(خواجوی کرمانی)

شوق به لقاء الله و ترس از فراق خدا

چرا افراد با تقوا هیچ وابستگی به دنیا ندارند و اگر تقدیر الهی نبود یک لحظه در این بدن نمانده و پر میکشدیند؟ دلیلش عشق است، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ؛ دلیلش اشتیاقی است که به ثواب دارند.

البته باید توجه داشت که بهشتها و پاداش ها مراتبی دارد؛ ثوابی که ما در ذهنمان است با ثواب آنها فرق می کند، ما از ثواب حور و قصر و شراب میفهمیم اما ثوابی که آنها به دنبالش هستند لقاء خدا است و شوق به لقاءالله دارند.

وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ؛ دلیل دیگرش ترس از عقاب است، آنها از دوزخ نمیترسند بلکه از دوری خدا وحشت دارند. چنانچه در مناجات نیمۀ شعبان چنین وارد است «الهی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ؟»؛ خدایا! بر فرض بتوانم بر عذاب تو صبر کنم چگونه میتوانم از دوری و فراق تو جان سالم بدر ببرم؟ (بحار الأنوار ج۶۷ ص۱۹۶)

آثار عشق و محبت

همین شوق و همین عشق چه ها که نمی کند! اگر کسی بخواهد از نظر اخلاقی در او تحولی ایجاد شود و به طور کامل اصلاح شود باید از کجا شروع کند؟ در روش های تربیتی و اخلاقی که در کتب می نویسند و عمدتا یونانی بوده و از آنجا گرفته شده است، فقط علت و معلولهای ظاهری را بررسی می کنند. مثلا برای درمان حسادت، آن را ریشه یابی میکنند و میگویند دلیلش تکبّر است و برای درمان تکبّر، آن را ریشه یابی میکنند و همین طور ادامه میدهند و نتیجه این میشود که انسان اول فکر می کند یک اشکال دارد، بعد می بیند صد تا اشکال دارد و در نهایت نیز به صورت کامل اصلاح نمی¬شود.

اما اگر بخواهیم به صورت کامل خودمان را اصلاح کنیم این اصلاح کردن و درست شدن فقط با عشق امکان دارد. در مناجات شعبانیه که همه امامان آن را می خواندند وارد شده که «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ»؛ خدایا من قدرت ندارم گناه را ترک کنم (گناه نکردن خیلی قدرت می خواهد) «اِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ»؛ مگر زمانی که با عشق خودت مرا بیدار کنی.( بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌91، ص: 98) آن چیزی که می تواند انسان را متحول کند، عشق است و افراد با تقوا نیز با عشق و محبت به این مقام رسیدند که اگر خدا مقدر نکرده بود یک لحظه در این بدن تاب نمی آوردند.

اگر عشق بیاید، همه چیز درست می شود! «حُبُّ اَللَّهِ نَارٌ لاَ يَمُرُّ عَلَى شَيْءٍ إِلاَّ اِحْتَرَقَ»؛ عشق الهی آتش است از هر کجا بگذرد آن را ویران می کند و به آتش می کشد.( بحار الأنوار ج۶۷ ص۲۳)

هر که را جامه ز عشقی چاک شداو ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ماای طبیب جمله علت های ما
(مولوی)

برای اینکه انسان به این مرحله برسد، خیلی باید تلاش کند از خیلی چیزها باید بگذرد. در زمان امام باقر علیه السلام یک نفر از خراسان با پای پیاده نزد حضرت آمد و پاهای متورم و آبله زدۀ خود را نشان داد و گفت: ببینید پاهایم چقدر ضرب خورده است. «أَمَا وَ اللَّهِ مَا جَاءَنِی مِنْ حَیْثُ جِئْتُ إِلَّا حُبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ»؛ قسم به خدا تنها چیزی که من را تا اینجا پیاده آورد، عشق شما اهل بیت بود. امام باقر علیه السلام به او فرمودند: «وهَلِ الدّينُ إلاَّ الحُبُّ»؛ آیا دین غیر از همین عشق است؟! ( تفسیر العیاشی ج۱ ص۱۶۷)

فقط با عشق است که انسان می تواند معاصی را ترک کرده و خود را اصلاح نماید اما اگر این عشق نباشد، انسان مرتکب معصیت میشود و می گوید بعدا توبه می کنیم! در واقع بدون عشق دین انسان نسیه ای است اما عشق نقد است. آنهایی که دینشان نقد است گناه نمی کنند، توبه را به تاخیر نمی اندازند، اما آن که مدام گناه می کند و مدام بهانه می آورد و و درگیر نفس اماره است و دینش نسیه ای است، دین او دین عشقی نیست.

بنابراین افراد با تقوا، عشق دارند و این عشق شدیدشان آنها را متحول کرده به گونه ای که اصلا روحشان وابستۀ بدن نیست و هیچ تعلّقی ندارند.

مطالب مرتبط

ماجرای خطبه متقین

خطبه متقین (همام)

دانلود شرح خطبه متقین جلسه۴