این مقاله در واقع شرح نامۀ چهارم از نامه های نهج البلاغه است و ماجرای نامه از این قرار است که وقتی طلحه، زبیر و عایشه خواستند جنگ جمل را آغاز کنند حضرت در سال 36 هجری نامهای را به یکی از امیران لشکر نوشت و از او خواست که ابتدا دشمن را دعوت به صلح کند و اگر قبول نکردند با افراد وفادار و مطیع به جنگ آنها برود.
و من کتاب له «علیهالسلام» إلی بعض أمراء جیشه
فَإِنْ عَادُوا إِلَى ظِلِ الطَّاعَةِ فَذَاكَ الَّذِي نُحِبُّ وَ إِنْ تَوَافَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ وَ اسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْكَ فَإِنَّ الْمُتَكَارِهَ مَغِيبُهُ خَيْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِه
طلحه و زبیر «عبدالله بن زبیر» را نزد عایشه فرستادند (عایشه خالۀ عبد الله بن زبیر بود) به او گفتند نزد خالهات عایشه برو و سلام ما را برسان وبگو طلحه وزبیر میگویند: «ان امیرالمومنین عثمان قتل مظلوما»؛ امیر المومنین عثمان مظلوم کشته شد و این علی بن ابی طالب «علیهالسلام» بود که مردم را علیه او تقویت کرد. ما نگرانیم که اختلاف پیش بیاید، اگر شما صلاح میدانی با ما همراه باش شاید این اختلافها جمع شده وحدتی ایجاد شود و امورشان اصلاح شود.
عبدالله ابن زبیر این پیام را به عایشه رساند ابتدا عایشه گفت من به جنگ علی «علیهالسلام» نمیآیم اما فردای آن روز قبول کرد و گفت میآیم و با طلحه و زبیر علیه علی «علیهالسلام» همراهی میکنم. (منهاجالبراعةفيشرحنهجالبلاغة(الخوئي)، ج 17، ص171)
طبق اسنادی که در نامهٔ یک نهج البلاغه دربارۀ قاتل عثمان گفته شد مقصرین اصلی در کشته شدن عثمان خود اینها بودند.
وقتی این اتفاق افتاد و طلحه و زبیر عایشه را باخود هم نظر کردند وخواستند جنگ را شروع کنند حضرت این نامه را به یکی از امیران لشکر نوشت.
بعضی بزرگان در شرح خود مینویسند آن شخص عثمان ابن حنیف بود که نمایندهٔ حضرت در بصره بود! اما میدانیم که عثمان ابن حنیف فرماندهٔ سپاه نبود بلکه استاندار بصره بوده است.
فَإِنْ عَادُوا إِلَى ظِلِّ الطَّاعَةِ فَذَاكَ الَّذِي نُحِبُّ؛ اگر برگشتند به سایهٔ اطاعت این همان چیزی است که ما دوست داریم.
یعنی ما جنگ را دوست نداریم تا جایی که بشود باید صلح وآرامش باشد. ما آرامش طلبیم نه جنگ طلب! این قانون و مبنای حضرت است همیشه علی «علیه سلام» اینطور بودند صلح طلب، آرامش طلب!
هیچ جنگی را حضرت ابتداً براه نینداختند، تمام این مسائل دفاع بودهاست! حضرت قبل از جنگ صفین در نامۀ چهارده به سپاه خود چنین توصیه میکنند:
لَا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى یَبْدَءُوكُمْ؛ شما با آنها نجنگید تا این که آنها جنگ را آغاز کنند فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَى حُجَّة؛ الحمدلله شما حجت دارید وَ تَرْكُكُمْ إِيَّاهُمْ حَتَّى یَبْدَءُوكُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَکُمْ عَلَيْهِم؛ اگر آغازگر نباشید یک حجت دومی برای شما خواهد بود. در ادامه میفرمایند اگر به اذن الهی دشمنان فرار کردند فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً...؛ آنکه فرار میکند را نکشید آنکه مجروح شده را نکشید زنان و لو به شما فحش دادند چیزی به آنها نگویید آزارشان ندهید . (فيض الاسلام: ص 858، نامه 14.)
پس علی «علیهالسلام» آغازگر جنگ نیست بیخودی این حرفها را در ذهن مردم آوردند که علی «علیهالسلام» آغازگر بوده است همین جا نیز میفرماید اگر به سایهٔ اطاعت برگشتند با آنها نجنگید.
فَإِنْ عَادُوا إِلَى ظِلِّ الطَّاعَةِ؛ در اطاعت علی «علیهالسلام»، سایه است در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز وارد شده فرمودند: «السُّلْطَانُ ظِلُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ، يَأْوِي إِلَيْهِ كُلُّ مَظْلُومٍ، فَإِنْ عَدَلَ كَانَ لَهُ الْأَجْرُ وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ الشُّكْرُ، وَ إِنْ جَارَ كَانَ عَلَيْهِ الْوِزْرُ وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ الصَّبْرُ حَتَّى يَأْتِيَهُمُ الْأَمْرُ» (الأمالي للطوسي:634)؛ سلطان سایهٔ خدا در زمین است! سایۀ خدا به چه معناست؟ یَأْوِي إِلَيْهِ کُلُّ مَظْلُومٍ؛ هر مظلومی به این سایه پناه میبرد، وقتی هوا گرم است جایی که سایه باشد مردم به سایه پناه میبرند سلطان ظلّ الله است یعنی بگذارید مظلومها نزد سلطان بیایند. وقتی مظلوم نزد سلطان آمد اگر به عدالت عمل کند ماجور است و نزد خدا پاداش دارد و رعیت هم شاکر او خواهند بود و مردم از این سلطان خوششان میآید و تشکر میکنند. اما اگر ظلم کند و جواب مظلوم را ندهد شریک این گناه بوده و وزر و وبال به گردن او خواهد بود و رعیت باید صبر کنند تا وقتی که دستور خدا بیاید و این سلطان سرنگون شود.
پس بنابراین علی «علیهالسلام» آغازگر جنگ نیست و دوست دارد که آنها بیایند ومطیع بشوند وآرامشی برقرار بشود و سایهای باشد تا به همهٔ مظلومها رسیدگی شود، حکومت علوی اینچنین است خود حضرت دارد: درحکومتی که حاکم آن خوب باشد یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِر؛ حتی کافرها از نظر اقتصادی وضع بسیار خوبی دارند و در رفاه هستند.( فيض الاسلام: ص125، خطبه 40.)
وَ إِنْ تَوَافَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ؛ اگر شرایط با این قوم هماهنگ شد ومخالفت وسرکشی شروع شد. فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ؛ با کسی که مطیع توست برخیز و به سوی کسی برو که قصد جان تو را کرده است.
حضرت آغازگر نیست اما اگر آنها آغاز کردند شما سیاهیلشکر نداشته باش. سیاهی لشکر بدرد نمیخورد! توسط کسانی که مطیع توهستند برخیز و با افرادی که مخالفت وعصیان میکنند جنگ کن.
درحکمت ۱۴۷ هم دارد: اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا؛ شما با کسی پیمان ببندید که وَتِد و پابرجا و مثل میخ استوار باشد.(فيض الاسلام: صفحهى 1164 حکمت 147) آنهایی که روی حرف خودشان استقامت ندارند ما با آنها چه عهد وپیمانی ببندیم!؟ آنها بدرد ما نمیخورند این هم یک قانون.
همچنین در آخرخطبۀ ۲۵ دارد که: أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِی بِکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ ابْنِ غَنْمٍ؛ بخدا قسم دوست دارم که عوض شما هزار دلاور از قبیلهٔ بنی فراس میداشتم! مگر آنها چه قبیلهای هستند؟ میفرماید:
هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتِ أَتَاكِ مِنْهُمْ | فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الْحَمِيم |
به مادری که یازده پسر داشت گفتند پسرانت کجا هستند این شعر راخواند، حضرت هم از این شعر استفاده میکنند: در قبیلهٔ بنی فراس وضع بگونهای است که اگر فریاد کمک سر دهی دلاورانی مثل ابر تابستان از هر سو به یاریات میآیند. ابر تابستان باران ندارد با اندک نسیمی جابجا میشوند. (فيض الاسلام : ص89، خطبه 25.)
من دوست دارم شما اینطور باشید اگر مظلومی دیدید که کمک خواست سریع جابجا شوید وبه کمک او بشتابید حضرت سیاهی لشکر نمیخواهد اینطور افرادی میخواهد، کسی که در جنگ مقاوم باشد..
اگر از خون ما، خاک دریا کنند | نشیبی ز افکنده بالا کنند |
نبیند کسی پشت ما روز جنگ | اگر چرخ بار آورد کوه سنگ |
ما یاران اینطوری میخواهیم نه افرادی که به دنبال منافع هستند آنها درروز سختی با ما نخواهند بود.
وَ اسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْكَ؛ توسط افرادی که اطاعت میکنند و باتو هستند از آن افرادی که نسبت به دستورات تو تنبلی میکنند بی نیاز شو.
افرادی که وقتی به آنها اعلام جنگ وجهاد کردی سریع آمدند همین افراد برای تو کافی هستند و با این افراد از آنهایی که تنبلی کرده و امروز فردا میکنند، و دائم بهانه میآوردند بی نیاز شو.
در خطبهٔ ۲۷ که خطبهٔ جهاد است دارد: «فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً»؛ این زشتی، حق شما و نثار شما باد! «یُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ»؛ علیه شما حمله میشود و شما حمله نمیکنید؟! «وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ»؛ علیه شما میجنگند و شما بی تفاوت هستید؟! «یُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ»؛ عصیان خدا میشود وشما راضی هستید؟! «فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِی أَيَّامِ الْحَرِّ»؛ در ایام گرما میگویم به جنگ بروید میگویید گرم است درزمستان میگویم به جنگ بروید «قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ»؛ میگویید خیلی سرد است! فرصت بده تا سرما برود «کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ»؛ اینها همهاش بخاطر فرار از سردی و گرمی است؟
«فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ»؛ بخدا اگر شما از سردی و گرمی اینگونه فرار میکنید از شمشیر زودتر فرار خواهید کرد. «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَال»؛ ای شبه مردانی که مرد نیستید! به اینجا که میرسد میفرماید: «لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةٌ وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَكُمُ اللَّه»؛ چقدر دوست داشتم که اصلا شما را ندیده بودم و اصلاً شما را نمیشناختم!! (فيض الاسلام : ص 94،خطبه 27.)
پس با کسانی که مطیع هستند بی نیاز شو از این افرادی که تنبلی میکنند وامروز فردا میکنند وبهانه میآورند.
این یک قانون است که سیاهی لشکر بدرد نمیخورد یاران واقعی داشته باشید، چاپلوسان دوروبر به درد نمیخورند در روز منفعت پیدایشان میشود و در وقت احتیاج به ضرر شما هستند.
با آن کسانی که مطیع هستند بی نیاز شو از آن کسانیکه تنبلی میکنند سپس حضرت تعلیل آورده میفرمایند: فَإِنَّ الْمُتَكَارِهَ مَغِيبُهُ خَيْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِه؛ زیرا آنکسی که از جنگ کراهت دارد و دائم بهانه میآورد غائب بودنش بهتر از حضور اوست! اگر نباشد بهتر است و اگر درخانه بنشیند بیشتر به نفع ماست تا اینکه بخواهد قیام کند. زیرا وقتی که بیاید با آن ترس و وحشتی که ایجاد میکند و توجیهاتی که میکند چهار نفر دیگر را نیز سست عقیده میکند.
به مناسبت یک حکایتی از گلستان سعدی به صورت مختصر میگویم البته اصل حکایت طولانیتر است:
«ملک زادهای راشنیدم که کوتاه بود وحقیر، دیگر برادرانش بلند وخوب روی پدر به کراهت واستحقار در او نظر میکرد پسر به فراست گفت: ای پدر! کوتاه خردمند به از نادان بلند نه هرچه به قامَت مِهتر به قیمت بهتر»
سلطانی بود پسرانی داشت قد یکی از آنها کوتاه بود و دیگران بلند قد بودند و به تحقیر به آن پسر کوتاه قد نگاه میکرد پسر زرنگ بود به پدر گفت: کسی که قد کوتاهتری دارد دلیل نمیشود که ارزش کمتری داشته باشد کوه طور از تمام کوهها کوتاهتر است اما بیشترین منزلت را نزد خدا دارد و آیا این جمله را نشنیدهاید که شخص دانای لاغری به فرد ابله چاق گفت:«اسب تازی گر ضعیف بود همچنان از طویلهای خر به!»
پدر سخن فرزندش را پسندید و خندهای کرد اما برادرانش ناراحت شدند و ترسیدند.
ماجرا گذشت تا اینکه جنگی رخ داد تمام برادران فراری بودند وهمین برادری که به چشم حقارت به او نگاه میکردند چه دلاوریها درجنگ کرد.
آن نه من باشم که روز جنگ ببینی پشت من! | آن منم گرد در میان خاک وخون بینی سری | |
کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند | روز میدان و آنکه بگریزد بخون لشگری |
نهایت اتفاقی که برای این جنگ جو میافتد این است که خودش کشته میشود اما آن انسان ترسو و بهانه جو وقتی درمیدان جنگ میآید یک لشکر کشته میشود و شکست میخورد
آنموقع پدر قدر این پسر را دانست ولی پسران دیگر بر او حسودی کردند و در غذای او سم ریختند خواهرش از اتاق دید که غذا را مسموم کردند وقتی خواست غذا را بخورد پنجره را محکم زد این برادر زرنگ از این محکم زدن پنجره خبر دار شد که از این غذا نخورد و خلاصه جریان را پدر فهمید وآنها را تبعید کرد.
این داستان همیشه بوده وهست سیاهی لشکر بدرد نمیخورد خصوصاً مسئولان خیلی باید مواظب باشند که چه افرادی دور و برشان هستند آیا در روز سختی نیز کنار آنها هستند یا فقط در روز رفاه میآیند و به فکر چاپیدنند.