أمیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ 184 نهج البلاغه که به خطبۀ متقین مشهور است ویژگی های فرد با تقوا را بیان میکنند وهشتمین ویژگی فرد با تقوا را ادراک عظمت خدا میدانند و میفرمایند این عظمت خدا چنان در قلب متقین جلوه کرده که غیر خدا هر که باشد در چشمشان کوچک است.
عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْيُنِهِمْ؛ خداوند در روح آنها بزرگ جلوه میکند در نتیجه غیر خدا در چشم آنها کوچک جلوه میکند.
ویژگی بعدی فرد با تقوا این است عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ؛ خداوند در نگاه آنها و در جان و روح آنها بزرگ جلوه میکند فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْيُنِهِمْ؛ در نتیجه غیر خدا در چشم آنها کوچک جلوه میکند. آنها وقتی ذکر شریف «الله اکبر» را میگویند واقعا باور دارند و ذکرشان خیلی با افراد معمولی تفاوت میکند.
در حکمت 124 نهج البلاغه دارد: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِكَ»؛ بزرگ بودن خدا در نزد تو، همه چیز را در چشمت کوچک میکند. اگر خدا را بزرگ ببینید خداوند کاری میکند که مخلوق در چشم شما کوچک باشد. اگر خدا را بزرگ نبینید، مخلوق بزرگ است. در نتیجه رئیس و سرمایهدار و پست و مقام در چشم انسان جلوه میکند! چرا؟ چون خدا را بزرگ نمیبینیم.
یک سال عبدالملک به حج رفت و غرض سیاسی داشت یعنی میخواست از حج به نفع حکومتش استفاده کند. (همه چیز را فدا می کنند که حکومتشان را نگه بدارند!) امام سجاد علیه السلام نیز حضور داشتند و مشغول طواف بوده و اصلا به عبدالملک توجهی نمیکردند. سلطان ناراحت شد و کنار رفت. گفت: این آقا کیست؟ گفتند علی بن الحسین علیه السلام است! گفت: به او بگویید بیاید. امام سجاد علیهالسلام را آوردند، عبدالملک به حضرت گفت: «إِنِّي لَسْتُ قَاتِلَ أَبِيكَ»: مگر من پدر تو را کشتم؟ «فَمَا يَمْنَعُكَ مِنَ اَلْمَصِيرِ إِلَيَّ؟» چرا بهطرف ما نمیآیی؟ امام سجاد علیهالسلام فرمودند: «إِنَّ قَاتِلَ أَبِي أَفْسَدَ عَلَى نَفْسِهِ بِمَا فَعَلَهُ»؛ قاتل پدر من خودش را بیچاره کرد که پدر من را کشت، و دینی برای خودش باقی نگذاشت!؟ تو نیز اگر میخواهی این کار را بکنی، انجام بده! عبدالملک گفت: نه من اینکاره نیستم و نمیخواهم شما را بکشم. «وَ لَكِنْ تَصِيرُ إِلَيْنَا لِتَنَالَ مِنْ دُنْيَانَا»؛ ولکن پیش ما بیا، تا از دنیایی که داریم بهره مند شوی.
امام سجاد علیهالسلام نشستند وعبای خود را پهن کرده فرمودند: «اَللَّهُمَّ أَرِهِ حُرْمَةَ أَوْلِيَائِكَ عِنْدَكَ»؛ خدایا احترام ما را به این مرد نشان بده! ناگهان عبا پر از مرواریدهای بزرگ و براق شد. چشم عبدالملک خیره میشود. هنوز در حال و هوای مرواریدها بود که امام علیه السلام فرمودند: «مَنْ يَكُونُ هَذِهِ حُرْمَتَهُ عِنْدَ رَبِّهِ كَيْفَ يَحْتَاجُ إِلَى دُنْيَاكَ؟»؛ کسی که چنین احترامی نزد خدا دارد چه نیازی به دنیای تو دارد؟! سپس دوباره دعا کردند: «اَللَّهُمَّ خُذْهَا فَلاَ حَاجَةَ لِي فِيهَا»؛ خدایا من به این مرواریدها نیازی ندارم آن ها را بگیر! (بحار الأنوار ج۴۶ ص۱۲۰)
متقین خدا را بزرگ میبینند و به تبع همه چیز در نگاهشان کوچک است و همین موجب قدرت آنها میشود
چو از او گشتی همه چیز از تو گشت | چو از او گشتی همه چیز از تو گشت |
اگر خدایی شدی همه چیز از آن تو می شود، اما اگر از خدا برگشتی، هیچ چیز با تو همراهی نخواهد کرد.
کسی که خدا را بزرگ بداند و دنیا در نگاه او کوچک باشد امام علی او را دوست دارد چنانچه دربارۀ ابوذر میفرمایند: «كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ كَانَ [يُعَظِّمُهُ] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ»؛ من در گذشته برادری دینی داشتم که دنیا در نگاهش کوچک بود و همین مسئله موجب شد که او در نظرم بزرگ باشد. سپس ویژگیهای دیگری از ابوذر را تعریف کرده و در نهایت میفرمایند: «فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا»؛ بر شما باد که این صفات ابوذر را بدست آورید و خود را بر آن متعهد کنید «وَ تَنَافَسُوا فِيهَا»؛ و در بدست آوردن آن با یکدیگر مسابقه بگذارید. «فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير» اگر نتوانستید تمام این اوصاف را بدست آورید پس به اندازه ای که میتوانید تلاش کنید و بدانید اگر مقدار کمی از این اوصاف را بدست آورید بهتر از آن است که همۀ آنها را ترک کنید.(نهج البلاغه فیض الاسلام حکمت ۲۸۱ )
کسی که خدا را بزرگ ببیند، عبد خدا شده و فکر، وقت، تصمیم و پولش همه برای خدا میشود لذا در حدیث عنوان بصری داریم که از امام صادق علیه السلام پرسید: «مَا حَقِيقَةُ اَلْعُبُودِيَّةِ»؛ حقیقت عبد بودن چیست؟ حضرت فرمودند این مسیر خیلی طولانی است، اما قدم اول و مرتبۀ پایین آن این است که اولا هیچ ملکیتی برای خود قائل نشود و همۀ اموال را از آن خدا بداند ثانیا همۀ امورش را به خدا واگذار کند و بر هیچ مسئله ای پافشاری نکند و ثالثا اوقات خود را صرف اطاعت از اوامر خداوند کند.
عبد فکر، وقت و پولش از اربابش است. ارباب به او میگوید اوقات خود را صرف چه کاری کند، اموال خود را کجا مصرف کند و او در مقابل تصمیمات اربابش از خود اراده و تصمیمی ندارد. کسی که عبد خدا باشد از هر راهی پول در نمیآورد، در هر راهی نیز خرج نمیکند. هر فکر و برنامه ای در ذهنش نیست. تمام این¬ها تازه گام اول و مرتبۀ پایین عبودیت است.(بحار الأنوار:ج1، ص: 225)
اما برخی از مردم عبد دنیا هستند حضرت در خطبۀ ۱۵۹ فرمودند: «مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ»؛ اگر دنیا در چشم کسی بزرگ جلوه کرد، «وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ»؛ اگر دنیا در دل کسی جا گرفت «آثَرَهَا عَلَى اللّهِ»؛ دنیا را بر خدا نیز ترجیح میدهد. «فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا»؛ در نتیجه از همهچیز به خاطر دنیا میبُرد و عبد دنیا میشود.
در خطبۀ قاصعه که طولانیترین خطبه نهج البلاغه بوده و از اول تا آخرش تکبرشکنی است حضرت ماجرای موسی و هارون را نقل میکنند که یک روز در حالی که لباسهای پشمین پوشیده بودند و در دست هر کدامشان عصایی بود نزد فرعون آمدند «فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْكِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ»؛ آنها برای فرعون شرط و شروط گذاشته و گفتند: اگر میخواهی مردم تو را دوست داشته باشند، و اگر میخواهی حکومتت بماند، درست عمل کن.
فرعون که دنیا در ذهنش بزرگ بود به اطرافیانش گفت: «أَلاَ تَعْجَبُونَ مِنْ هذَيْنِ»؛ از این دو نفر تعجب نمیکنید؟ «يَشْرِطَانِ لِي دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْكِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ »؛ برای عزت و حکومت من شرط مشخص میکنند در حالی که خودشان (همان طور که از ظاهرشان معلوم است) فقیر و ذلیل هستند «فَهَلَّا أُلْقِيَ عَلَيْهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ»؛ اگر این دو نفر فقیر و ذلیل نیستند پس چرا طلا ندارند؟!
فرعون این کلام را گفت چون دنیا در چشم او بزرگ بود «إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ»؛ طلا برای او مهم بود و لباس پشمین برای او بیارزش بود.
انسان باید سریع مسیر خود را مشخص کند؛ یا باید عبدالله باشد، یا باید عبدالدنیا باشد! هر کدام را بزرگ بداند، بندۀ همان میشود. اگر عبدالله باشد، دنیا و همه چیزش را کوچک میبیند، و الا خدا را کوچک میبیند و عبد دنیا شده و تمام فکر و فرصت و پولش این میشود که دنیای خود را آباد کند و در نهایت نیز با همین حال از دنیا میرود.