در سال 36 هجری معاویه نامهای به حضرت نوشت و در ضمن نامه از ابوبکر و عمر و عثمان تعریف نمود و آنها را نزدیکترین مردم به پیامبر دانست سپس شروع به بدگویی از حضرت نمود و در نهایت حضرت را متهم به شرکت در قتل عثمان نمود و از حضرت خواست که قاتلین عثمان را تحویل دهد و حضرت را تهدید نمود. حضرت در قسمت اول نامه نهم از نامه های نهج البلاغه به دشمنی قریش با پیامبر و خدمات بنی هاشم به رسول خدا پرداختند که در این مقاله تبیین شده است.
من کتاب له «علیهالسلام» إلی معاویة
فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ الرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ مُؤْمِنُنَا یَبْغِي بِذَلِكَ الْأَجْرَ وَ کَافِرُنَا یُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحَلْفٍ یَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ «صلیاللهعلیهوآله» إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّيُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ وَ لَکِنْ آجَالُهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتُهُ أُخِّرَتْ فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِي الَّتِي لَا یُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ یَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَظُنُّ اللَّهَ یَعْرِفُهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ
وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِی هَذَا الْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ یَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لَا إِلَى غَیْرِكَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ یَطْلُبُونَكَ لَا یُکَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ یَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لَا یَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ
برای روشن شدن ماجرای نامۀ نهم نهج البلاغه ابتدا قسمت¬هایی از نامۀ معاویه را نقل میکنیم:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»؛ از معاویه ابن ابی سفیان به علی ابن ابی طالب!
معاویه نامه خود را با بیان مقدماتی شروع میکند و سپس از ابوبکر و عمر و عثمان تعریف میکند و میگوید خداوند برای حضرت رسول از میان مسلمین یارانی انتخاب کرد و توسط آن یاران پیغمبر را تایید وحمایت کرد آنها در اسلام فضیلت داشتند به همان نسبت هم به پیغمبر نزدیک بودند «فکان أفضلهم فی إسلامه و أنصحهم للّه و لرسوله»؛ آن کسی که از همه در اسلام افضل بود و آن کسی که برای خدا و رسول دلسوزتر بود «الخلیفة من بعده» ابوبکر بود، «و خلیفة خلیفته» دوم عمر بود! سوم چه کسی؟ «و الثالث الخلیفة المظلوم عثمان» خلیفهٔ مظلوم عثمان! اینها به ترتیب افضل بودند.
سپس شروع به تهمت و بیاحترامی کرده میگوید: «فکلَهم حسدت»؛ تو به همهٔ آنها حسادت کردی و ما این حسادت شما را از نوع نگاه و حرفهای شما فهمیدیم «و فی تنفسک الصعداء»؛ از آن نفس خشمگینی که داشتید «و فی إبطائک عن الخلفاء،»؛ و اینکه با آنها زود راه نمیآمدی «تقاد إلی کلّ منهم کما یقاد الفحل المخشوش حتّی تبایع و أنت کاره»؛ تو را مانند شتری که طناب به بینیاش بستهاند به سوی خود کشاندند تا بعیت کنید. (در جای دیگر حضرت به او میفرماید که «وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»(فيض الاسلام صفحۀ 898 نامه 28)؛ خواستی بد بگویی خوب گفتی ما اصلاً ابوبکر و عمر و عثمان را قبول نداشتیم ما نمیخواستیم با آنها بیعت کنیم بزور ما را بردند!)
حضرت در پاسخ به نامه بی ادبانه معاویه ابتدا به دشمنی قریش با پیامبر پرداخته و در ادامه از فداکاریهایی بنی هاشم سخن فرمودند.
فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا؛ خویشان ما از قریش خواستند پیامبر ما را بکشند! وَ اجْتِيَاحَ أَصْلِنَا؛ اینها خواستند ریشهٔ ما را بکنند و از بین ببرند.
چه کسی میخواست پیغمبر را بکشد؟ در جنگ احد چه گفتند! به «وحشی» غلام ابی سفیان گفتند پیغمبر را بکش علی را بکش اگر نمیتوانی همزه را بکش! وقتی همزه را کشتند وحشی جگر همزه را به مادر معاویه داد که بخورد، هند خواست بخورد سنگ شد «هند جگرخوار» همین عربها خواستند پیغمبر ما را بکشند و ریشۀ ما را بکنند.
وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ؛ همت کردند که غم به ما وارد کنند وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ؛ چه کارهایی که با ما نکردند! وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ؛ نگذاشتند آب خوش از گلوی ما پایین برود وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ؛ فضا را ترس آلود کردند وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ؛ ما را مجبور کردند آوارهٔ کوه و دشت شویم! همین معاویه، همین پدر ومادرش!
میخواستند آشکارا علیابنابیطالب را بکشند ولی ابوطالب دفاع میکرد، قوی بود نمیتوانستند! گفتند برنامهٔ دیگری میریزیم! ابوطالب گفت شما بروید در شعب ابوطالب آنجا درآن دره پناه بگیرید ما از شما حمایت میکنیم سه سال در شعب ابوطالب بودند گاهی یک خرما غذای چند نفرشان بود با این وضعیت زندگی میکردند در ماههای حرام که نزد همه جنگ ممنوع بود برای خرید از شعب ابیطالب بیرون میآمدند و آنها مانع میشدند یعنی تا میخواستند چیزی بخرند خودشان گرانتر میخریدند!
«كَتَبُوا صَحِيفَةً عَلَى بَنِي هَاشِمٍ أَنْ لَا يُكَلِّمُوهُمْ وَ لَا يُزَوِّجُوهُمْ وَ لَا يَتَزَوَّجُوا إِلَيْهِمْ وَ لَا يُبَايِعُوهُم» (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج35، ص: 91)؛ قرار داد نوشتند که تا زمانی که پیغمبر را تحویل ندادند کسی با آنها حرف نزنید و ازدواج با آنها ممنوع! خرید و فروش با آنها ممنوع! سپس چهل مهر زدند و بر کعبه آویزان کردند. آنها اینطور آدمهایی بودند.
وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ؛ آتش جنگ برای ما برافروختند فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ؛ اما خدا تصمیم گرفت که از حوزه و منطقۀ خودش حمایت کند وَ الرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ؛ و از حریمش پشتیبانی کند.
«الرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ» یعنی از پشت رصد میکردند و تیراندازها نیز حمایت میکردند این تعبیر مجازی است یعنی خداوند از آنها حمایت و پشتیبانی کرد و الا شما میخواستید پیغمبر را بکشید حال چه شده که از خدا وپیغمبر میگویید!
دو گروه از ما حمایت کردند بعضی مومن و بعضی کافربودند مُؤْمِنُنَا یَبْغِي بِذَلِكَ الْأَجْرَ؛ مومن ما طالب اجر الهی بود برای پول و پست و مقام نمیآمدند وَ کَافِرُنَا یُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ؛ حتی یک عدهای کافر بودند و از ما حمایت میکردند آنها نیز نه به خاطر پول و پست بلکه بخاطر قوم و خویشی حمایت میکردند اشاره به جریان ابولهب دارد. این جریان را امام صادق «علیهالسلام» نقل کردند:
قریش خواست پیغمبر خدا را بکشد گفتند که ابولهب مخالف با ما است میگوید: من پیغمبر را قبول ندارم ولی حاضر به قتل او نیز نیستم. چه کنیم؟
زن ابولهب که «ام جمیل» نام داشت گفت: من حواس ابولهب را پرت میکنم غذاهای خوش مزه جلویش میگذارم وقتی مشغول غذا شما پیغمبر را بکشید برنامه را اینطور ریختند حالا قرار است که پیغمبر را اینطور بکشند. ابوطالب که پدر علی «علیهالسلام» است حضرت را خواند و گفت: پسرم برو نزد عمویت ابولهب و در بزن اگر در را باز نکردند در را بشکن و به داخل برو پیام مرا برسان و به ابولهب بگو پدرم گفته کسی که عموی مطرح و سرشناسی مثل شما دارد نباید ذلت بکشد. همین را بگو و بیا! علی «علیهالسلام» رفت در زد در را باز نکردند در را شکست و داخل شد دید ابولهب مشغول خوردن است! به او گفت پدرم چنین گفته است؛ کسی که عموی سرشناسی مثل شما دارد نباید ذلت بکشد گفت بله درست گفته جریان چیست؟ آیا اتفاقی برای پیغمبر افتاده است؟
ابولهب بلند شد که برود، زنش جلو آمد و گفت بنشین غذا بخور نمیخواهد بروی! چنان به صورت زنش نواخت که تا آخر عمر چشمانش انحراف پیدا کرد. ابولهب آمد و گفت شما میخواهید پیغمبر را بکشید حالا که اینطوری است من مسلمان میشوم قسم به لات و عزی من میخواهم مسلمان بشوم دیگر همه عذر خواهی کردند وبرگشتند. (الكافي «ط - الإسلامية) / ج8 / ص: 267)
حتی کافرانی بودند که از ما حمایت کردند اما در آنها نیز بحث پول وپست نبود اما شما برای پول وپست آمدید! این بیان حضرت اشاره به این دارد که ابوبکر و عمر برای طمع آمدند که امام زمان «علیهالسلام» هم قبل از غیبت صغری همین مطلب را فرمودند. وقتی از امام زمان پرسیدند که این ابوبکر و عمر بدون اکراه مسلمان شدند چرا از آنها بد بگوییم؟ امام زمان «علیهالسلام» فرمودند آنها از روی رغبت اسلام نیاوردند البته اسلام آنها از روی اکراه نیز نبود بلکه از روی طمع اسلام آوردند. (الذريعة إلى حافظ الشريعة «شرح أصول الكافي جيلانى)؛ ج2؛ ص42) آنها با منجمین یهودی در ارتباط بودند به طمع اینکه چیزی گیرشان بیاید جلو آمدند.
وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ؛ خیلی به بنی هاشم سخت میگذشت؛ اگر کسی غیر از بنی هاشم اسلام میآورد خطری برایش نبود و از آن مشکلات و بلاهایی که ما داشتیم بیرون و خالی بود بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ- أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ؛ زیرا یا قرار دادی داشتند که مانع اذیتشان میشد یا اقوامی داشتند که از آنها دفاع میکردند فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ؛ غیر بنی هاشم اگر مسلمان میشد از کشته شدن در امان بود.
ای معاویه میگویی بعد از پیامبر، ابوبکر افضل است سپس عمر و سپس عثمان مظلوم افضل هستند! افضلیت را چگونه معنا میکنی؟
اگر قرآنی معنا کنید که فضیلت به جهاد است (النساء:95) به علم است (الزمر:9) به تقوا است (الحجرات:13) اینها چه کردند که افضل باشند؟!
وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّیاللهعلیهوآله إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ؛ وقتی که جنگ شدت میگرفت و رنگ خون به خودش میگرفت و مردم عقب نشینی میکردند رسول خدا «صلّیاللهعلیهوآله» اهل بیتش را مقدم میکرد.
در جریان کربلا هم اصحاب نگذاشتند و الا امام میخواستند اهل بیتشان را بفرستند اما اصحاب گفتند تا ما زندهایم نمیگذاریم یک نفر از شما به میدان بیاید، اول ما برویم و نباشیم بعداً اهل بیت! ولی حضرت رسول «صلّیاللهعلیهوآله» اول اهل بیت خود را میفرستاد.که یکی از آنها خود حضرت علی بود.
فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّيُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ؛ پس توسط اهل بیتش اصحاب خود را از حرارت شمشیر و نیزه حفاظت میکرد.
در جای دیگر نهج البلاغه دارد: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ «صلیاللهعلیهوآله» فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ» (فيض الاسلام صفحۀ 1210 غرائب 9)؛ جنگ که رنگ خون میگرفت وشدید میشد ما پناه به رسول خدا میبردیم و هیچ کس به دشمن از رسول خدا نزدیکتر نبود!
فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ؛ پسر عموی رسول الله، «عبیده ابن حارث ابن المطُّلب» در جنگ بدر شهید شد. نمیگوید پسر عموی من! میفرماید عبیده بن حارث شهید شد.(بین مکه و مدینه مکانی بود که مقداری آب داشت به آنجا «بدر» میگفتند که در آنجا جنگ بدر اتفاق افتاد.)
وَ قُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُدٍ؛ حمزه ابن عبدالمطلب عموی حضرت رسول بود. او در جنگ احد (کوهی بیرون مدینه قرار دارد به نام احد) به شهادت رسید و هنگام شهادت ۵۷ سال داشت و به او «سید شهدا» میگفتند. وقتی او را کشتند بدنش را مُثله «قطعه قطعه» کردند حضرت رسول خیلی ناراحت شدند. وقتی به مدینه آمدند دیدند زنان گریه میکنند ولی برای حمزه کسی گریه نمیکند فرمودند اگر میخواهید گریه کنید برای حمزه گریه کنید! از آن پس اول برای حمزه گریه میکردند بعد برای شهدای خودشان عزاداری میکردند.
قبل از حضرت امام حسین «علیهالسلام» وقتی میگفتند سید الشهدا منظور حمزه بود حتی اول تسبیحی که درست شد و با آن تسبیحات میگفتند از خاک کنار قبر همزه بود که حضرت فاطمهٔ زهرا «سلام الله علیها» آن را درست کردند.
وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ؛و جعفر برادر خود حضرت علی «علیهالسلام» که ۱۰ سال از حضرت بزرگتر بود در جنگ موته به شهادت رسید.
موته نام روستایی در نزدیک شام است که درگیری بین مسلمین و رومیان آنجا اتفاق افتاد. با اینکه برادر حضرت علی «علیهالسلام» در آنجا به شهادت میرسد ولی حضرت علی «علیهالسلام» نمیگویند برادرم!
حضرت رسول خیلی به او علاقه داشتند جعفر طیار دوبار هجرت کرد یک بار قبل ازهجرت بقیه که به مدینه رفت و با نجاشی صحبت کرد. یک بار نیز جزء مهاجرین بود.
حضرت رسول فرمودند که او ابو المساکین است هر کسی گرفتار باشد به او رسیدگی میکند.
وقتی جنگ خیبر انجام شد و مسلمین پیروز شدند جعفر از جنگ خیبر آمد حضرت رسول او را درآغوش گرفت پیشانی او را بوسید و گفت: خیلی خوشحالم نمیدانم به خاطر فتح خیبر است یا بخاطر اینکه تو آمدی.
وقتی که شهید شد نیز خیلی حضرت رسول «صلّیاللهعلیهوآله» ناراحت بودند جبرائیل آمد گفت پیامی از بالا برایت دارم ناراحت نباش دودست جعفر قطع شد ولی خداوند به او دو بال در بهشت میدهد لذا جعفر طیار نامیده شد.
حضرت نمیگویند جعفر برادرم آنجا شهید شد در حالی که شهدای خودشان را نام میبرند! نفرمودند عمو، پسر عمو و برادر من، بلکه تمام فضایل را به پیامبر نسبت میدهند.
جالبتر اینکه وقتی میخواهند از خودشان بگویند می¬فرمایند: وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اسْمَهُ؛ یک نفری هست که اگر بخواهم اسمش را میگویم «منظور حضرت خودشان هست» مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ؛ او نیز میخواست مثل آنچه را بقیه میخواستند، او نیز دوست داشت و می خواست که شهید شود وَ لَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ؛ اما این شهدا پایان عمرشان سریع اتفاق افتاد وَ مَنِيَّتَهُ أُجِّلَتْ؛ اما آن شخص پایان عمرش به تاخیر افتاده است.
چه کسی میخواهد با امام علی «علیهالسلام» مقایسه شود؛ آیا معاویه میخواهد خود را مقایسه کند یا می¬خواهد ابو بکر و عمر را افضل از حضرت میداند؟
فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِي؛ چه روزگار عجیبی است که من اینگونه قرین و هم وزن کسی قرار گرفتم که هیچ قدمی مثل من برنداشته و هیچ سابقهای مثل من ندارد.
معاویه که سابقهٔ کفر دارد خودش را هم وزن علی گرفته! الَّتِي لَا یُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا؛ سابقهٔ من سابقهای است که هیچ کس به مثل آن تمسک نمیکند این سابقه را فقط من دارم مشابهش را هیچکسی ندارد.
إِلَّا أَنْ یَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَظُنُّ اللَّهَ یَعْرِفُهُ؛ مگر اینکه کسی به دروغ ادعا کند و بگوید من چنین و چنان هستم. ادعایی که من نمیدانم و گمان نمیکنم خدا هم بداند! یعنی اصلاً وجود ندارد نه اینکه من نمیدانم.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ؛ در هر حالت الحمدلله؛ ما را با ابوبکر و عمر و عثمان مقایسه کردند، «الحمدلله»! وقتی که شرائط سخت بود حضرت میفرمود: «الحمدلله علی کل حال» حضرت رسول نیز همینطور میگفت.
«الحمدلله الذی لا یحمد علی المکروه سواه»؛ حمد مختص خدایی است که حتی هنگام سختی نیز باید بگویید «الحمدلله» (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد / ج7 / ص: 250)
امتناع از تحویل قاتلین عثمان به معاویه