حضرت وقتی از جنگ جمل فارغ شدند هنگام برگشت به کوفه نامههای متعددی به برخی از مسئولین نوشتند یکی از این نامهها، نامۀ پنجم نهج البلاغه است که حضرت به اشعث بن قیس که مسئول آذربایجان بود نوشته و او را از سوء استفادۀ از بیت المال نهی نمودند. حضرت در ضمن عباراتی، مقدمات عزل را به او گوشزد کرده و فرمودند تو تحت نظر من هستی و اموالی که دستت هست را باید به من تسلیم کنی.
و من کتاب له «علیهالسلام» إلی أشعث ابن قیس عامل أذربیجان:
وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ یَفْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لَا تُخاطِرَ إِلَّا بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ منْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ جَلَّ وَ أَنتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَلَّا أَكُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَكَ وَ السَّلَامُ
وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِكَ أَمَانَةٌ؛ ای اَشعث ابن قیس این منصبی که تو داری طعمه نیست! محل کسب درآمد نیست! چه فکری کردهای؟ آیا میخواهی با این منصب بار خود را ببندی؟! این منصب امانتی بر گردن تو است! امانت را باید به یک شخص امین داد، اگر شغلها امانت است باید آن را به اهلش بسپاریم.
اگر نااهلان درمسند کار باشند بیچارهایم! در غرر الحکم حضرت میفرماید: «يُسْتَدَلُّ عَلَى إِدْبَارِ الدُّوَلِ بِأَرْبَع»؛ اگر میخواهید بدانید یک دولت در چه شرائطی قرار دارد چهار علامت به شما نشان میدهم تا بوسیلۀ آن تشخیص دهید آن دولت در حال سقوط است یا خیر! «تَضْيِيعُ الْأُصُولِ وَ التَّمَسُّكُ بِالْغُرُورِ وَ تَقْدِيمُ الْأَرَاذِلِ وَ تَأْخِيرُ الْأَفَاضِل» (غرر الحكم و درر الكلم، ص: 800)؛ اولین علامت سقوط این است که آن دولت مطالب اصلی را رها کرده و به مطالب فرعی میچسبد!
این بدبختی است که درخطبۀ ۱۲۹ نیز حضرت میفرمایند: منکراتی به این بزرگی هست، این فقرو تبعیض را نمیبینید؟! آنوقت میروید وجای دیگر امر به معروف و نهی از منکر میکنید! سپس حضرت میفرمایند: «لَعَنَ اللَّهُ الْآمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ التَّارِكِينَ لَهُ»؛ خدا لعنتتان کند امربه معروف میکنید ولی واقعاً خودتان معروف را انجام نمیدهید! «وَ النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعَامِلِينَ بِهِ» (فيض الاسلام : ص400 خطبه 129)؛ نهی از منکر میکنید ولی خودتان به منکر عمل میکنید! چرا؟ چون مسائل کلی را رها کرده و درمسائل جزئی امر به معروف ونهی از منکر میکردند. اصول وپایه های کشور دارد از بین میرود و به آن کاری ندارند و به مسائل جزئی تمسک کردهاند این خودش دلیل برسقوط دولت است!
دولت نیز مثل یک انسان، اگر ضعیف باشد میمیرد. انوشروان یک روز دید به کشور مالیات زیادی بستهاند گفت چه شده اینقدر مالیات بستهاید!؟ گفتند دولت خرج دارد! گفت ای بیچارهها این کار شما مثل این است که از ستونهای قصر بتراشید و با آن نمای بیرونی را زیبا کنید! بزودی این قصر روی سر خودمان خراب میشود! بروید اول اقتصاد را درست کنید سپس مالیات بگیرید، اقتصاد رو به ویرانی و مالیات رو به افزایش؟!
اینها یک مطالب واضح عقلی است که حکام از قدیم آن را بلد بودند البته اگر حکیم و فهمیده بودند.
پس دلیل بر اینکه دولتی ساقط میشود چهار چیز است: اول آنکه به مسائل اصلی نمیپردازند و به مسائل جزئی مشغول هستند. دوم اینکه دولت دنبال فریب باشد، سوم این که در آن دولت افراد رذل جلو باشند و آخرین علامت این که انسانهای دارای فضیلت عقب بیافتند!
«وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِكَ أَمَانَةٌ...»؛ ای اشعث این منصب تو طعمه نیست بلکه امانتی بر گردن تو است.
وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ؛ و تو تحت نظر بالا دستی خودت هستی.
فکر نکن وقتی مسئول شدی کسی بر تو نظارت نمیکند، خیر! تو مورد رعایت و نظارت ازجانب بالا هستی.
باید مسئولین مورد نظارت قرار بگیرند تا معلوم شود چه میکنند! اما چه کسی نظارت کند؟ در روایت دارد که شما علما باید نظارت کنید «الْمُلُوكُ حُكَّامٌ عَلَى النَّاس»؛ پادشاهان بر مردم حکومت میکنند هر جا نگاه میکنی عدهای رئیس هستند و بر مردم حکومت میکنند «وَ الْعُلَمَاءُ حُكَّامٌ عَلَى الْمُلُوك»(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج1، ص: 183)؛ ولی علما باید حکومت برملوک کنند طبقهٔ حاکم هر کس باشد و لو خودش هم روحانی باشد مهم نیست! هر کس باشد باید حوزهٔ علمیه بر او نظارت کند.
لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِيَّةٍ؛ ای اشعث ابن قیس حق نداری درمورد رعیت استبداد به رای داشته باشی و بگویی من حرفم این است! «تفتات به معنای استبداد به رای است»، تو کی هستی که حرفت این باشد! ما نباید در مورد مردم استبداد به رای داشته باشیم ، باید نظرات را بسنجیم فقط حرف خودمان نباشد بگذاریم مردم نیز حرفشان را بزنند این از آن مسائلی است که مورد نظارت است.
بنابراین چه چیزی را باید نظارت کنند؟ اینکه آیا این آقا استبداد به رای دارد یا خیر؟ آیا با مردم شفاف است و میگذارد مردم حرفی بزنند یا خیر؟
در نامهٔ پنجاه حضرت به امیران سپاه مینویسد: «أَلَا وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِي أَنْ لَا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْب»؛ بدانید تاکیداً میگویم این حق شما است که من در همهٔ مسائل بجز مسائل جنگی با شما شفاف باشم. (زیرا مسائل جنگی را اگر شفاف بگوییم دشمن سوء استفاده میکند و علیه خود ما به کار برده میشود) «وَ لَا أَطْوِيَ دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ» (فيض الاسلام : ص982، نامه 50)؛ باید در همه امور بجز حکم خدا، نظر شما را بخواهم اما در باید و نباید الهی دیگر به نظر مردم کاری نداریم، خودمان نیز نظر نداریم، خداوند فرموده نماز واجب و شراب حرام! دیگر ما خودمان نیز نظر نداریم، چه برسد به اینکه مردم بخواهند نظر بدهند. اما در غیر بایدها ونبایدهای الهی ما نظر شما را گوش میکنیم شما هم فکر کنید نظر بدهید و داخل میدان بیایید.
بعد از شهادت أمیرالمؤمنین، معاویه به «ضِرَارِ بْنِ ضَمْرَةَ الضِّبَابِيِّ» میگوید: از علی برایم بگو! او امتناع میکند و سخنی نمیگوید تا اینکه معاویه به او امان میدهد که بگو! سپس مطالبی بیان میکند (فيض الاسلام : ص1118، حکمت 74) و در ضمن مطالب چنین میگوید: «كَانَ فِينَا كَأَحَدِنَا»؛ علی در بین ما مثل خود ما بود «يُجِيبُنَا إِذَا سَأَلْنَاه»؛ ما سوال میکردیم ایشان پاسخگو بود اینطور نبود که بگویند شما حق سوال ندارید من هم پاسخ نمیدهم! «و یبتدئنا إذا سکتنا»؛ و اینگونه نبود که او آغازگر سخن باشد، اول ما حرف میزدیم اگر ساکت میشدیم و حرفی برای گفتن نداشتیم آن وقت حضرت سخن میگفت.( شرحنهج البلاغه (ابنأبيالحديد): ج 18، ص224)
پس ای اشعث بن قیس «لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ»؛ تو نمیتوانی استبداد به رای به خرج بدهی! نظر مردم را نیز بگیر! حرف مردم را بشنو! پاسخگو باش!
وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِيقَةٍ؛ ای اشعث حق نداری عمل خطیر و بزرگی انجام دهی مگر با وثیقه، یعنی کاملاً از همهٔ جوانب محکم کاری کرده باشی. شما یک وام ازدواج میخواهید بگیرید، از چندین جا ضامن و وثیقه میگیرند که حتماً این پول برگردد اما پولها در دولت بی حساب و کتاب خرج بشود، بعد بفهمند اشتباه کرده و نباید این خرج را میکردند! اینها آن مسائلی است که باید تحت نظارت باشد آیا مسئولین مردمدار هستند یا خیر؟ آیا شفاف هستند یا خیر؟ آن پولهایی که به دستشان رسید کجاست؟ چگونه خرج شد؟
وَ فِی یَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ ای اشعث آن مالی که دست توست مال خداست.
وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ؛ تو فقط نگهدارنده وخزانه دار هستی تا اینکه آن را به من تسلیم کنی!
حضرت در این عبارت مقدمات عزل را به او گوشزد میکنند و میفرمایند اموالی که دستت هست را باید به من تسلیم کنی
وَ لَعَلِّي أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَکَ وَ السَّلَامُ؛ شاید من بدترین والی تو نباشم. و السّلام!
در این قسمت حضرت به او یک امید میدهد. به صورت ضمنی از این عبارت بدست میآید که خلاصه به همین زودی عزلت میکنم مواظب باش اما خیلی با تو بد برخورد نمیکنم و والی بدی نیستم اموال، اموال الهی است باید شفاف سازی بشود باید مشخص بشود چه کردهای وچه میکنی؟
این نامه را به اشعث بن قیس رساندند. نامه که به دستش رسید رفیقها وافراد مطمعن خودش را آورد وگفت علی «علیهالسلام» یک وحشتی برای من ایجاد کرده و خلاصه از این نامهاش معلوم میشود که تمام اموال آذربایجان را پس میگیرد و نمیگذارد دست من باشد. گفت پس من فرار میکنم میروم نزد معاویه! اصحابش گفتند اگر نظر ما را میخواهی این کار را نکن، بمیری بهتر از این است که دوستان و اقوام و شهر خود را رها کنی و دنبال معاویه راه بیفتی! (بهجالصباغةفيشرحنهجالبلاغة: ج 8، ص7)
به هر حال حضرت بعد از جنگ به کوفه رسیده مردم آمدند و گفتند شما بیاید به قصر برویم، فرمودند چرا قصر؟! قصر چه خبر است! بیایید برویم به یک منطقهٔ وسیعی که در میان مردم باشیم لذا رفتند در مسجد بزرگ کوفه آنجا دو رکعت نماز خواندند و منبر رفتند. (منهاجالبراعة(الخوئي): ج 17، ص175)
از طرف دیگر اشعث ابن قیس باید از آذربایجان میآمد حضرت حجر ابن عدی را فرستاده فرمودند: برو و هر طور شده اشعث ابن قیس را بیاور! حجر بن عدی رفت و هر طور که بود اشعث ابن قیس را به کوفه آورد وقتی نزد حضرت آمد حضرت دستور دادند که او را تفتیش کنید! تفتیش کردند صد هزار درهم همراه او بود بعضیها میگویند بیشتر بوده تا چهارصد هزار نیز گفتند صد هزار درهم آنجا پیدا کردند و گرفتند حضرت همهٔ اموال را از او گرفتند «فاستشفع بالحسن و الحسین علیهما السلام، و بعبد اللّه بن جعفر»؛ اشعث، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبدلله بن جعفر را واسطه قرار داد که بروند بگویند این اموال از خودم بوده و قرار نیست اموال شخصی مرا بگیرید. حضرت علی «علیهالسلام» نیز ۳۰ هزار را به او برگرداندند، حضرت میداند چقدر مال خودش بوده در نامه هم نوشت که: «لَعَلِّي أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَکَ»؛ بد مسئولی برای تو نیستم. حضرت محاسبهاش درست است لذا ۳۰ هزار درهم را به او برگرداند او گفت: «لا یکفینی»؛ کافی نیست بیشتر بدهید حضرت فرمودند: یک درهم بیشتر از این برای تو حلال نیست! سپس دیدند اشعث با خودش صحبت میکند و میگوید: «خذ من خدعک ما اعطاک»؛ تو را از آذربایجان تا کوفه آوردند پولهایت را نیز گرفتند اما همین مقدار را که به تو دادهاند بگیر که غنیمت است. (منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج17، ص: 183)
همیشه داستان همین است آنان که با علی «علیهالسلام» نباشند چه دلیل ومنطقی دارند!؟ نهجالبلاغه کتاب تعبدی نیست یک کتاب حکیمانه و عاقلانه است، اما چرا عدهای با علی «علیهالسلام» نیستند؟ زیرا دنبال یکسری مسائل مادی هستند این یک واقعیت است.
اشعث ابن قیس نشان داد دیدند در اموالش از صد هزار، تاچهارصد هزاردرهم، هم گفته اند مخفی وپنهان کرده بود پس این پولها نگذشته پیرو علی «علیهالسلام» باشد!
چقدر روایت داریم که حضرت رسول «صلیاللهعلیهوآله» به امام علی فرمود: «أَنْتَ یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ»؛ الگوی مؤمنین تو هستی «وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْکَافِرِينَ»؛ آدمهای فاجر و کافر الگویشان مال است آنها به دنبال مال هستند (المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام ؛ ص215). در نهج البلاغه، نیز حضرت میفرمایند: «أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّار» ( فيض الاسلام : ص1236، حکمت 308)
حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» با عبارتهای دیگر نیز این را فرمودند: «المال یعسوب الظلمه» (المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام / 269) ، «المال یعسوب الکفار» (المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام / 216)، «المال یعسوب المنافقین» (المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام / 270.)؛ ظالمان، کافران و دوچهرهها علی «علیهالسلام» را نمیخواهند! چرا؟ این همه عقل این همه خوبی این همه حکمت را چه کسی نمیخواهد؟! انسان چپاولگر نمیخواهد زیرا آنها میخواهند به دزدیشان برسند!
اشعث چنین انسانی بود ولی به حکمت 283 مراجعه کنید. و ببینید که حضرت هنگام مصیبت ادب را در ارتباط با او رعایت میکند:
پسر اشعث از دنیا رفته بود حضرت برای ملاطفت و تسلیت نزد او رفته فرمودند ای اشعث اگر غمگینی بخاطر پسرت حق داری، این تقدیر الهی جاری شده و تو غمگین هستی ولی اگر صبر کنی پاداش داری اما اگر صبر نکنی وزر و وبال به همراهت خواهد بود. (فيض الاسلام: ص1227، حکمت 283.)
میبینید که حضرت در وقت مصیبت حتی با دشمنانشان نیز همدردی میکنند، نه اینکه بگویند: بچهات هم مرد که مرد بهتر! خیر اینجا نیز حضرت ادب را رعایت میکند.