بسم الله الرحمن الرحیم

اجماع بر خلافت امام علی

معاویه در سال 36 هجری پس از جنگ جمل نامه‌ای به حضرت نوشت به این مضمون که چون حضرت در قتل عثمان نقش داشته بیعت مردم با حضرت ارزشی ندارد و خلافت حضرت را قبول نمی‌کند، حضرت در پاسخ او نامۀ ششم از نامه های نهج البلاغه را نوشته و در آن بر خلافت خود به اجماع استدلال نموده و بر نقش نداشتنشان در قتل عثمان تأکید کردند سپس معاویه را تهدید کردند که اگر بیعت مردم را نپذیرد با او می‌جنگیم.

فهرست
  • ↓۱- متن نامه ششم
  • ↓۲- مقدمه
  • ↓۳- استدلال حضرت به اجماع برای خلافت خود
  • ↓۴- بررسی اشکال ابن ابی الحدید
  • ↓۵- ضرورت پذیرش بیعت مردم مدینه
  • ↓۶- عدم نقش حضرت در قتل عثمان
  • ↓۷- عکس العمل معاویه در مواجهه با نامه
  • ↓۸- مطالب مرتبط

متن نامه ششم

و من كتاب له «علیه‌السلام» إلى معاوية

إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ ‌عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى‌ لِلْمُهَاجِرِينَ‌ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ السَّلَام‌

مقدمه

این نامه در واقع پاسخ نامهٔ معاویه است لذا به عنوان مقدمه اول مقداری از نامه‌ای که معاویه به حضرت نوشته را بیان می‌کنیم سپس پاسخ حضرت را به تناسب ذکر خواهیم کرد.

معاویه در بخشی از نامۀ خود چنین می‌نویسد:

«لَوْ بَايَعَكَ الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوكَ وَ أَنْتَ بَرِي‌ءٌ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ كُنْتَ كَأَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَان‌»؛ اگر مردم با تو بیعت کرده‌ باشند تو مانند ابوبکر و عمر و عثمان خلیفه می‌شوی البته اگر در خون عثمان دست نداشته باشی و از این نظر پاک باشی.

«وَ لَكِنَّكَ أَغْرَيْتَ بِعُثْمَانَ وَ خَذَلْتَ عَنْهُ الْأَنْصَارَ فَأَطَاعَكَ الْجَاهِلُ وَ قَوِيَ بِكَ الضَّعِيف»؛ اما تو فریبکاری کرده‌ای ومهاجرین و انصار را بر علیه عثمان شورانده‌ای و جاهلان هم اطاعتت کردند و افراد ضعیف توسط تو علیه عثمان تقویت شدند!

«وَ قَدْ أَبَى أَهْلُ الشَّامِ إِلَّا قِتَالَكَ‌ حَتَّى‌ تَدْفَعَ‌ إِلَيْهِمْ‌ قَتَلَةَ عُثْمَان‌»؛ مردم شام نیز تصمیم گرفتند با تو بجنگند تا قاتلین عثمان را تحویل دهی.

«فَإِنْ فَعَلْتَ كَانَتْ شُورَى بَيْنَ الْمُسْلِمِين‌»؛ اگر قاتلین عثمان راتحویل دادی آنوقت تازه نوبت به شورا می‌رسد

«فَأَمَّا شَرَفُكَ فِي الْإِسْلَامِ وَ قَرَابَتُكَ مِنَ النَّبِيِّ «صلی‌الله‌علیه‌و‌آله» وَ مَوْضِعُكَ مِنْ قُرَيْشٍ فَلَسْتُ أَدْفَعُه»‌؛ اما اینکه خویشاوندی با پیامبر داری و در اسلام سابقه‌های خوبی داری ما منکر نیستیم و این را نمی‌خواهیم رد کنیم.(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌32، ص: 394)

دشمنان حضرت؛ معاویه، عمروعاص، ولید، عتبه و مغیره با یکدیگر همفکری کردند که چگونه با علی مخالفت کنیم؟ امام حسن «علیه‌السلام» به آن‌ها جواب‌هایی داده بود که می‌گفتند: «قد کان بلغهم عن الحسن «علیه‌السلام» قوارص!»؛ جواب‌های دندان شکنی امام حسن «علیه‌السلام» به آنها داده بود. (شرح‌نهج البلاغه «ابن‌أبي‌الحديد):ج 6، ‌صفحۀ 285)

معاویه گفت: «و اعلموا انهم اهلبیت لا یعیبهم العایب و لا یلصق بهم العار»؛ این‌ها اهل بیتی هستند که نمی‌شود روی آن‌ها عیب گذاشت و وصله‌ای به آنها چسباند! پس بیایید یک چیز دیگری به امام حسن «علیه‌السلام» بگوییم، بگوییم: «اِنَّ اباک قتل عثمان و کره خلافه الخلفا»؛ جرم پدر شما این است که عثمان را کشته و با خلافت خلفا مخالف بوده است! (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‌6، ص: 286)

سیاستشان این بود و به این نتیجه رسیدند که قتل را به پای حضرت علی «علیه‌السلام» ببندند و لذا چنین نامه‌ای معاویه نوشت.

حضرت نامهٔ ششم را به عنوان پاسخ فرستادند. آن کسی که این نامه را برد شخصی به نام «جریر» بود جریر مسئولیتی در همدان داشت همین که امام ازبصره به کوفه آمدند شروع کردند به عزل کردن افراد ناشایستی که خلفای قبلی گذاشته بودند از جمله همین جریر را نیز عزل کردند. جریر به کوفه آمد فهمید حضرت علی «علیه‌السلام» می‌خواهد را به یک نفر را نزد معاویه بفرستد که پاسخ نامه را به او تحویل دهد. جریر گفت: «ابْعَثْنِي‌ إِلَى‌ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ لِي مُسْتَنْصِحا»؛ آقا من را بفرست ما حرف یکدیگر را بهتر می‌فهمیم من می‌روم و با آنها و مردم شام صحبت می‌کنم و همه را مطیع شما می‌کنم. مالک اشتر با فرستادن جریر مخالف بود و می‌گفت جریر با شامیان هم عقیده و هم فکر است اما در هر صورت حضرت جریر را برای رساندن نامه به شام فرستادند.

استدلال حضرت به اجماع برای خلافت خود

در نهج البلاغه شروع نامه با عبارت إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ است در حالی که قبل از این عبارت چند جمله وجود داشته و ابتداء نامه به این صورت است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمیرِ الْمُؤْمِنينَ إِلی مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبي سُفْيَانَ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ بَيْعَتي وَ أَنَا بِالْمَدينَةِ قَدْ لَزِمَتْكَ وَ أَنْتَ بِالشَّام...»؛ ما در مدینه مورد بیعت قرار گرفتیم و با ما در مدینه بیعت کردند و شما با اینکه در شام هستید باید به ولایت ما متعهد باشید. (تمام‌نهج‌البلاغة: ‌ص807)

سپس حضرت دلیل می‌آورد «لإِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَکْرٍ ...»؛ زیرا همان گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند به همان صورت با من نیز بیعت کردند، و شما همان‌طور که ابوبکر و عمر و عثمان را قبول کردید من را نیز باید قبول کنید.

آن‌ها برای اینکه عمر و ابوبکر و عثمان را خلیفه بدانند چه دلیلی می‌خواهند بیاورند؟ (البته خلافت به معنای سلطنت نه آنکه آنها جانشین پیامبر باشند و ادامهٔ راه پیامبر باشند. این تعبیر را اول حضرت علی «علیه‌السلام» بکار برد که اینها خلیفه نیستند اینها سلطانند امام حسن «علیه‌السلام» نیز برای معاویه بکار برد که اینها سلطان هستند) آیا دلیل شرعی یعنی آیه و رواتی برای ابوبکر و عمر و عثمان وجود دارد؟ خیر چنین دلیلی در کار نیست! اگر بخواهند دلیل عقلی بیاورند، در کتب کلامی آمده است دلیل عقلی بر امامت افضلیت است! دلیل عقلی که بیاورند باز رسوا می‌شوند چون فضایل بی‌شمار علی «علیه‌السلام» که به میدان می‌آید اینها باید عقب بروند! کدام عقل می‌گوید شخصی که بی هنر است وبی امتیاز است او را مقدم بدارید!

نهایتاً تنها توجیهی که می‌توانند بیاورند این است که بگویند مردم با آنها بیعت کرده‌اند که آن هم بیعتش ساختگی بود! «فَيَا لَلَّهِ‌ وَ لِلشُّورَى‌»؛ پناه به خدا از آن شورایی که آنها درست کردند. (فيض الاسلام‌: ‌ص 47،‌ خطبه 3)

حضرت از همین روش بر علیه او استفاده می‌کند (در منطق داریم که برای غلبه بر مخاطب می‌توان از مسلمات و از مطالب مورد قبول خود طرف استفاده کرد و او را ساکت نمود و لو این که این مطلب برهانی نباشد)

شخصی نزد امام رضا «علیه‌السلام» آمد و گفت: من می‌گویم عیسی خداست شما اگر می‌توانید رد کنید! (در حالی که اصل بحث کلاً اشکال دارد، کسی که ادعا دارد باید اثبات کند نه اینکه امام رضا «علیه اسلام» رد کند) حضرت فرمودند ما که فضیلت حضرت عیسی را منکر نیستیم اما حضرت عیسی بی‌اشکال نبوده و آنقدر که شما از او تعریف می‌کنید درست نیست! طرف برآشفت و گفت من را بگو نزد چه کسی آمده‌ام مگر حضرت عیسی چه اشکالی دارد!؟ حضرت گفت کم عبادت می‌کرده عبادت‌هایش خوب نبوده! طرف گفت: خیلی عجیب است شما این حرف را می‌زنید! کسی عابدتر از حضرت عیسی نبوده است حضرت فرمود: پس خوب عبادت می‌کرده؟ گفت بله! سپس حضرت از او پرسیدند آیا حضرت عیسی خدا بوده و عبادت نیز می‌کرده یا بندهٔ خدا بوده که عبادت می‌کرده؟!(عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۵۹) همانجا طرف تسلیم شد. در این جا نیز حضرت علی «علیه‌السلام» از همین روش استفاده کرده می‌فرمایند:

شما بیعت کردن را بعنوان یک دلیل درست وحسابی برای خلافت قبول دارید و با همین دلیل خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را پذیرفتید پس به همین دلیل بیعت من را نیز بپذیرید. این دلیل دلیل اسکاتی است.

وقتی به حضرت علی «علیه‌السلام» گفتند: مَنْ أَفْصَحُ النَّاسِ؟ چه کسی از همه فصیح‌تر است؟ حضرت فرمود: الْمُجِيبُ الْمُسْكِتُ عِنْدَ بَدِيهَةِ السُّؤَالِ؛ کسی که اگر یک سوال فوری پرسیدند بتواند جوابی بدهد که او را ساکت کند این شخص فصاحتش از همه بالاتر است. (الأمالي «للطوسي»: ص‌703 )

لذا اینجا نیز حضرت جواب اسکاتی می‌دهد.

فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ؛ شاهد یعنی آن کسی که حاضر بوده وبیعت کرده حق ندارد برود ویکی دیگر را انتخاب کند شما اگر با علی «علیه‌السلام» بیعت کردید نمی‌توانید بروید و با یکی دیگر کنار بیایید! این که اصلاً منطقی نیست.

وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ؛ و آن کسی که در زمان رای دادن غائب بوده نیز حق ندارد بیعت را رد بکند چون از اول خودش به میدان نیامده حالا چه چیزی را می‌خواهد رد بکند!

وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ؛ اگر مهاجرین وانصار رای دادند که فلانی خلیفه باشد قابل قبول است.

آیا در مسئلهٔ ابوبکر نیز همین اتفاق افتاد؟! تاریخ نویسان می‌گویند: «لم یجمع الصحابة علیه»؛اجماعی در کار نبوده که صحابی بیایند و با ابوبکربیعت کنند! سعد بن عباده که بیعت نکرد! هیچکدام از اقوامش هم بیعت نکردند! بنی هاشم هم که طایفهٔ بزرگی بودند اصلاً بیعت نکردند! طرفداران آنها هم بیعت نکردند! پس دربارۀ ابوبکر اجماعی نبود ولی معاویه آن را قبول کرد.

وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ؛ فقط شورایی درست است که مهاجرین وانصار باشند فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ؛ اگرمهاجرین وانصار اجتماع کردند و بر یک شخصی اجماع ایجاد شد وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً؛ و او را امام نامیدند کَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا؛ خدا نیز بر این مساله راضی است. پس مهاجرین وانصار اگر اجماع کردند که یک شخصی امام باشد خدا هم راضی است.

بررسی اشکال ابن ابی الحدید

اینجا یک اشکالی پیش می‌آید و آن اینکه امام را که نباید مهاجرین وانصار انتخاب کند پس چرا حضرت چنین می‌گوید؟ ابن ابی الحدید می‌گوید اینجا خود حضرت می‌فرماید که این امامت به انتخابات واجماع است و اینطور نیست که خداوند تصریح کرده باشد یا پیغمبر تصریح کرده باشد، این سخن خود حضرت علی «علیه‌السلام» است. برادران شیعهٔ ما می‌گویند حضرت علی «علیه‌السلام» در این‌جا تقیه کرده است.

در این جا دو پاسخ برای کلام ابن ابی الحدید وجد دارد:

پاسخ اول: شیعه ‌نظرش این است که اگر اجماع کاشف از قول معصوم باشد حجت است بنابراین اگر تمام مهاجرین وانصار که یکی از آنها علی «علیه‌السلام» است بر خلافت یک نفر اتحاد کردند چنین نظری درست است زیرا در میان آنها امام معصوم وجود دارد.

پاسخ دوم: منظور شما از امامت چیست؟ اگر امامت به معنی رهبری منظور شماست ما قبول داریم که باید مردم نظر بدهند اما اگر منظور شما امامی است که باید راه پیغمبر را ادامه بدهد و تکمیل کنندهٔ دین باشد، نخیر این را باید خدا مشخص کند و خدا هم مشخص کرده‌است.

خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید الاعتقاد می‌گوید که امام باید معصوم باشد «و العصمه تقتضی النص»(تجريد الاعتقاد، ص: 223)؛ و چون باید معصوم باشد پس خود خدا باید مشخص کند چه کسی امام باشد پیغمبر بگوید که چه کسی امام باشد زیرا غیر از خدا و پیغمبر هیچ‌کس نمی‌دانند چه کسی معصوم است.

بنابر‌این اگر امامت را به معنی ادامهٔ راه پیغمبر و کامل کنندۀ دین بگیرید اصلاً نظر مردم مطرح نیست چون چنین امامی باید معصوم باشد و مردم قدرت تشخیص معصوم را ندارند اما اگر مقصودتان از امامت رهبری باشد بله ما نیز قبول داریم که حاکم باید با رای مردم باشد و حضرت در خطبۀ شقشقیه می‌فرماید: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ»؛ به خدا قسم اگر این همه مردم نیامده بودند «وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ»؛ و اگر حجت بر من تمام نبود که یاور دارم «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»؛ و اگر خدا از علما تعهد نگرفته بود که تا گرسنه ومظلومی هست بی قرار باشند «لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»؛ من این حکومت را قبول نمی‌کردم و این زمام شتر خلافت را روی دوشش می‌انداختم تا برود و بچرد! (فيض الاسلام‌: ‌ص51، خطبه 3)

اینها برای چریدن وچاپیدن آمده بودند، خود حضرت دارد همه آمده بودند تجمعی شد حجت بر من تمام شد، من هم گفتم بیایم در این کشوری که مظلوم و گرسنه هست یک فکری برای اینها بکنم.

پس حاکم انتخابی است، الان امام زمان «علیه‌السلام» نیز امام هست ولی حاکم نیست سائر امامان هم حاکم نبودند، خود حضرت علی «علیه‌السلام» هم ۲۵ سال امام بود ولی حاکم نبود.

در همان شرح تجرید یک بحثی مطرح است که چرا باید امام را خدا مشخص کند و مردم باید امام داشته باشند؟ جواب این است که وجود امام لطف است و لطف برخدا لازم است (لطف در علم کلام یعنی ما یقرب العبد الی الطاعه: هر چیزی که مردم را به اطاعت نزدیک و از معصیت دور کند لطف بوده و بر خدا لازم است) پس وجود پیغمبر و امام مصداق لطف است زیرا مردم را هدایت می‌کنند و به مقصد می‌رسانند.

بعد یک سوال مطرح می‌شود: امام زمانی که غائب است چه لطفی دارد؟ اگر امام زمان بین ما باشد و حکومت کند لطف است اما وقتی غایب است و حکومت هم نمی‌کند و مردم او را نمی‌بینند کجایش لطف است؟ سپس جواب می دهند که: «وجوده لطف»؛ این که امام هست لطف است «تصرفه لطف آخر»؛ این هم که مسوولیت را امام پذیرفته این هم لطفی دیگر است «والغیبه منا»؛ اما اگر او غائب است ما مقصریم! باید امام زمان را بخواهیم تا بیاید وحکومت کند.(تجريد الاعتقاد، ص: 221)

پس معلوم شد اگر مهاجرین وانصار شخصی را به عنوان امام انتخاب کردند خدا به آن راضی است پس آن اشکال ابن ابی الحدید وارد نیست.

ضرورت پذیرش بیعت مردم مدینه

فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ؛ اگر از امر مهاجرین و انصار یک نفر خارج شد و آن را نکوهش کرد و یا بدعتی ایجاد کرد، او را به همانجایی که از آنجا خارج شده بر می‌گردانند و سر جایش می‌نشانند.

اگر مهاجرین وانصار آمدند و یک نفر را انتخاب کردند، بعد یک نفر مخالفتش را آغاز کرد و راه غیر مومنین را رفت مرتکب خلاف شده است. مهاجرین وانصار علی «علیه‌السلام» را انتخاب کردند حالا معاویه و طلحه و زبیر اگر بخواهند مخالفت کنند ما موظفیم نصیحتشان کنیم، و اگر قبول نکردند به زور آنها را سرجایشان بنشانیم.

فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ؛ اگر مخالفت کرد و گفت من بیعت نمی‌کنم با او مقاتله می‌کنند و مبارزه می‌کنند عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى؛زیرا او راهی غیر راه مومنین را می‌رود و خدا او را سرجای خودش برمی‌گرداند.

آیهٔ ۱۱۵ سورهٔ نساء را ببینید: [وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً]؛ کسی که با پیغمبر مخالفت کند بعد از اینکه هدایت برایش مشخص شود و راه غیر مومنین را برود ومخالفت کند ما بر می‌گردانیم او را به همانجایی که آمد.

عدم نقش حضرت در قتل عثمان

وَ لَعَمْرِي یَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ؛ (عَمر و عُمر به معنی جان است، وقتی می‌خواهند بگویند قسم به جانم نمی‌گویند لَعُمری می‌گویند لعَمری)‌ای معاویه! قسم به جانم اگر با عقلت نظر بدهی و هوی وهوس را کنار بگذاری حتماً مرا بر‌ترین و بی‌گناه‌ترین مردم از خون عثمان خواهی یافت.

در این عبارت پنج تاکید وجود دارد؛ لام مفتوحه «لَعَمْرِي»، لام «لَتَجِدَنِّي»، لام « لَئِنْ نَظَرْتَ»، قسم، نون تاکید ثقیله. (لام جر در دوجا مفتوح است یکی بر سر ضمیر اگر بگویند لَک، لَنا، لَه این لام جر است اما چون بعدش ضمیر است مفتوح می‌شود، دیگر اگر بر منادای مستغاث بیاید بگویند یا لَله این هم حرف جر است غیر از این دو مورد لام مفتوحه علامت تاکید است.)

چرا حضرت این قدر تأکید می‌آوردند؟ برای اینکه معاویه نمی‌خواهد قبول کند!

در بلاغت می‌گویند وقتی که طرف نمی‌خواهد قبول کند و منکر است تاکید را اضافه کنید در این جا نیز حضرت با تأکید می‌فرماید که ای معاویه قسم به جانم اگر با عقلت نظر بدهی و هوی وهوس را کنار بگذاری حتماً مرا بر‌ترین و بی‌گناه‌ترین مردم از خون عثمان خواهی یافت. یعنی از خود تو نیز بی گناه‌تر هستم!

در تاریخ است که وقتی علیه عثمان شورش کردند و او را محاصره کردند عثمان شخصی را نزد معاویه فرستاد و در خواست کمک کرد تا محاصره را بشکنند معاویه نیز سپاهی را به مدینه فرستاد اما گفت تا وقتی عثمان را نکشتند وارد مدینه نشوید. می‌خواست خودش آنجا حکومت بکند سپاه را خارج از مدینه مستقر کرده بود حتی به آنها توصیه کرد و گفت نگویید که ما وارد مدینه شدیم! شما فقط آنجا باشید بعد از کشته شدن عثمان بروید و خبرها را به ما برسانید.(تصنيف‌نهج‌البلاغة: ‌ص448) پس معلوم است خودش نیز دست داشته است.

وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجُنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ السَّلَامُ؛ اگر بخواهی با عقلت نظر بدهی خوب می‌فهمی که من در حاشیه قرار داشتم و در قتل عثمان نقشی نداشتم إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجُنَّ؛ مگر آنکه بخواهی جنایتی را به ما نسبت بدهی و هر چه به ذهنت آمد بگویی و مطالب را به یکدیگر ببافی!

عکس العمل معاویه در مواجهه با نامه

امام علی «علیه‌السلام» به جریر فرمودند به معاویه بگو که من از تو راضی نیستم و مردم نیز تو را نمی‌خواهند و به او بگو «أَنِّي‌ قَدْ عَزَلْتُكَ‌ فَفَوِّضِ‌ الْأَمْرَ إِلَى‌ جَرِير»؛ من تو را عزل کردم پس حکومت را به جریر بسپار. سپس به جریر توصیه کردند و فرمودند: «صُنْ نَفْسَكَ عَنْ خِدَاعِهِ فَإِنْ سَلَّمَ إِلَيْكَ الْأَمْرَ وَ تَوَجَّهَ إِلَيَّ فَأَقِمْ أَنْتَ بِالشَّامِ وَ إِنْ تَعَلَّلَ بِشَيْ‌ءٍ فَارْجِع»؛ مواظب باش سرت کلاه نرود اگر معاویه حکومت را به تو داد وخودش به طرف کوفه آمد تو در شام بمان و حاکم باش اما اگر دیدی بهانه می‌آورد و امروز و فردا می‌کند نامه را بده و بیا.(منهاج‌البراعة«الخوئي»: ج4،‌ ‌ص217)

جریر می‌گوید من نامه را نزد معاویه بردم دیدم معاویه پیراهن خونین عثمان را بر سر نیزه کرده و انگشتان بریده شده زن عثمان را آویزان کرده و سخنرانی می کند و مردم دور این پیراهن نشسته و گریه می کنند.

در همان وضعیت بود که من نامهٔ حضرت را به معاویه دادم و در گوشش گفتم علی «علیه‌السلام» گفته‌اند تو را عزلت کرده‌ام حکومت را به جریر بسپار! معاویه گفت: بگذار کمی نظر خواهی بکنیم جوانب را بسنجیم ببینیم نظر اهل شام چیست! (شرح‌نهج البلاغه «ابن‌أبي‌الحديد» ج 3 ‌ص 76)

توصیه حضرت این بود که این معطل کردن بهانه است! راه بیفت و بیا لذا جریر گفت من بر می‌گردم. معاویه با بی ادبی پشت نامه نوشت: «مَنْ وَلَّاكَ حَتَّى تَعْزِلَنِي وَ السَّلَام‌»؛ چه کسی تو را سرکار آورده که بخواهی مرا عزل کنی! سپس نامه را به جریر داد. (منهاج‌البراعة«الخوئي» ج 17،‌ ‌ص 197)

مطالب مرتبط

قاتل عثمان

دانلود شرح نامه ۶