به حضرت خبر رسید که شریح قاضی در زمان خلافت حضرت خانهای به قیمت هشتاد دینار خریداری نموده است. حضرت از کار شریح عصبانی شده و او را احضار کردند و در نامۀ سوم نهج البلاغه از واقعیت این معامله پرده برداشتند.
و من کتاب له «علیهالسلام» کتبه لشریح ابن الحارث قاضیه:
رُوِيَ أَنَّ شُرَيْحَ ابْنَ الْحَارِثِ قَاضِيَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ «علیهالسلام» اشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِينَ دِینَاراً فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَاسْتَدْعَاهُ وَ قَالَ لَهُ بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِينَ دِینَاراً وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ قَدْ کَانَ ذَلِكَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ مُغْضَبٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِيكَ مَنْ لَا یَنْظُرُ فِی کِتَابِكَ وَ لَا یَسْأَلُكَ عَنْ بَيِّنَتِكَ حَتَّى یُخْرِجَكَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ یُسَلِّمَكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً فَانْظُرْ یَا شُرَيْحُ لَا تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِكَ أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلَالِكَ فَإِذًا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْيَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ أَمَا إِنَّكَ لَوْ کُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اشْتَرَيْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَى هَذِهِ النُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ النُّسْخَةُ هَذِهِ «هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ وَ خِطَّةِ الْهَالِكِينَ وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ الْحَدُّ الْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِي وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى الشَّيْطَانِ الْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ وَ الدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا الْمُشْتَرِي فِيمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَكٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوكِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مُزِيلِ مُلْكِ الْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْيَرَ وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَكْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَيَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ [وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ]»
شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْيَا.
«شریح بن حارث»، قاضی امام علی «علیهالسلام» بود به حضرت خبر رسید که شریح قاضی در زمان خلافت حضرت خانهای به قیمت هشتاد دینار خریداری نموده است. حضرت از کار شریح عصبانی شده و او را احضار کردند و مطالبی به او بیان کردند.
سؤالی که در این جا وجود دارد این است که چرا حضرت فردی مانند شریح قاضی را برای قضاوت تعیین نمود با این که دل خوشی از او نداشتند؟
پاسخ این است که نه تنها شریح بلکه بعضی مسئولین دیگر نیز افراد شایستهای نبودند اما حضرت علی «علیهالسلام» نمیتوانست آنها را عوض کند، زیرا خلفای قبلی آنها را نصب کرده بودند ومردم حساس بودند، باید شرایطی پیش میآمد که خود مردم آنها را بشناسند و حضرت بتواند آنها را برکنار کند.
ابن ابی الحدید میگوید شریح قاضی قضاوتهایی میکرد که اصلاً با فقه سازگار نبود! در عین حال حضرت هم مجبور بود او را نگه دارد چون شریح و دیگر قاضیها میخواستند بر سر کار بمانند وحضرت نمیتوانست آنها را در این شرایط عوض کند لذا فرمود: «اقضوا کما کنتم تقضون»؛ شما مثل سابق به قضاوت مشغول باشید «حتی تکون للناس جماعة أو أموت کما مات أصحابی» ؛ تا اینکه وضعیتی پیش بیاید و جمعی بیایند که بتوانم در آن شرایط و درمیان آن جمعیت، شما را برکنار کنم و یا مانند اصحابم شما را تحمل کنم تا از دنیا بروم. چنانچه سلمان و ابوذر ومقداد نیز در زندگیشان شریح قاضی را تحمل کردند. (شرحنهج البلاغه ابنأبيالحديد: ج 14 ص28)
فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَاسْتَدْعَاهُ؛ به حضرت خبر دادند که شریح قاضی چنین خانهای خریداری کرده است. معلوم میشود حضرت برای مسئولین جاسوس داشته است.
درنامۀ ۵۳ حضرت میفرمایند: «وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ»؛ جاسوسانی که وفادار و صادق باشند برمسئولین بگذارید «فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ»؛ نظارت پنهانی بر مسئولان موجب میشود که بامردم خوب رفتار کنند وموجب میشود که در وظیفهٔ شغلیشان که امانتی بر گردن آنها است عدالت را رعایت کنند.( فيض الاسلام: ص1006، نامه 53.)
پس حاکم باید جاسوس داشته باشد اما جاسوس بر مسئولین نه بر مردم! آن هم بخاطر نظارت بر مسائل کاری و چگونگی مردم داریشان است و به زندگیخصوصیشان کاری ندارد مگر اینکه در آن علائم وآثاری باشد که نشان دهد مردم دار نبوده، یا شغلش را درست انجام نداده و خیانت کردهاست، مانند همین خانهٔ کذایی که شریح خریده، این خودش نشانۀ است.
فَاسْتَدْعَى شُرَيْحاً؛حضرت شریح را خواست.
شریح میگوید: قنبر بدنبال من آمد، گفت که بیا امام با تو کار دارد، شریح نزد امام علی «علیهالسلام» رفت، حضرت فرمودند: بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِينَ دِینَاراً؛ به من خبر رسیده که خانهای به قیمت ۸۰ دینار خریداری کردهای وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً؛ و سندی نوشتهای و بر معامله شاهد گرفتهای؟!
خود خانههای کذایی دلیل بر ثروتهای کذایی است لذا حضرت به اموال مسئولینشان حساس بودند درحکمت ۳۴۷ حضرت دارد که «بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً»؛ یکی از مسئولین زمان حضرت ساختمان باعظمتی برای خود ساخت حضرت فرمودند: «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا»؛ اسکناسها؛ درهم و دینارها و سکهها سر خود را نمایان کرده است! «إِنَّ الْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ الْغِنَى»؛ این ساختمان نشان میدهد که تو ثروتی به هم زدهای!.( فيض الاسلام: ص 1252، حکمت 347.)
درنامه ی ۵۳ میفرمایند: «فَانْظُرْ فِی ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً»؛ درمسئلهی انتخاب قاضی بسیار دقیق باش «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ کَانَ أَسِيراً فِی أَیْدِي الْأَشْرَارِ»؛ این دین مدتها دردست بدها و اشرار اسیر بود. یعنی اگر قاضی خوب نباشد مملکت به دست مفسدین میافتد و دین در دست اشرار قرارمیگیرد. (فيض الاسلام: ص1006، نامه 53.)
حضرت نسبت به مسئولینش حساسیت داشتند مخصوصاً نسبت به قاضیها که اموالشان را که از کجا آوردهاند؟!
حضرت قاضی شریح را احضار کرد و فرمودند: به من خبر رسیده که خانهای به قیمت ۸۰ دینار خریداری کردهای و سندی نوشتهای و بر معامله شاهد گرفتهای؟!
شریح گفت: قَدْ کَانَ ذَلِكَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؛همچنین است ای امیرمومنان!
فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ الْمُغْضَبِ؛امام با خشم به او نگاه کردند و فرمودند: یَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِيكَ مَنْ لَا یَنْظُرُ فِی کِتَابِكَ؛ به زودی کسی به سراغ تو میآید که نگاهی به سند خانهات نمیکند وَ لَا یَسْأَلُكَ عَنْ بَيِّنَتِكَ؛ از شاهدان تو چیزی نمیپرسد
حَتَّى یُخْرِجَكَ مِنْهَا شَاخِصاً؛ تا اینکه تو را از این خانه خارج میکند وَ یُسَلِّمَكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً؛ و تو را تسلیم قبرت میکند.
مواظب باش قاضی مسئولیت خیلی سختی است خود حضرت علی «علیهالسلام» در جایی دیگر به شریح فرمودند: «یَا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لَا یَجْلِسُهُ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أَوْ شَقِيٌّ» (الكافي (ط - الإسلامية): ج7، ص406.)؛ ای شریح در جایگاهی نشستهای که در این جایگاه یا باید پیغمبر بنشیند، یا وصی پیغمبر و یا کسی که پیغمبر توصیه کرده و مورد تایید معصوم است، غیر از این افراد هر کسی باشد شقی است، شقی در اصطلاح عرب یعنی، بدبخت!
فَانْظُرْ یَا شُرَيْحُ لَا تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِكَ؛ دقت کن شریح! نکند این خانه را ازمال دیگران خریده باشی! أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلَالِكَ؛ یا پولش را از غیرحلال به دست آورده باشی! فَإِذًا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْيَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ؛ اگر چنین باشد تو در دنیا ودر آخرت خسارت دیدهای! ورشکسته دنیا وآخرت شدهای!
در بحث زمین و خانه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «مَنْ أَخَذَ أَرْضاً بِغَيْرِ حَقِّهَا کُلِّفَ أَنْ یَحْمِلَ تُرَابَهَا إِلَى الْمَحْشَرِ»؛ کسیکه زمینی را به ناحق بگیرد در قیامت مجبور میشود خاکش را تا محشر به دوش بکشد! (تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان): ج6، ص 311.)
«مَنْ خَانَ جَارَهُ شِبْراً مِنَ الْأَرْضِ»؛ کسی که یک وجب از زمین همسایه را بگیرد وخیانت کند «جَعَلَهُ اللَّهُ طَوْقاً فِی عُنُقِهِ مِنْ تُخُومِ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ حَتَّى یَلْقَى اللَّهَ یَوْمَ الْقِيَامَةِ مُطَوَّقاً إِلَّا أَنْ یَتُوبَ وَ یَرْجِعَ»؛ از اعماق زمین به اندازهی همان یک وجب خاک بر میدارند وطوق گردنش میکنند! (من لا يحضره الفقيه: ج4، ص 12.)
أَمَا إِنَّكَ لَوْ کُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اشْتَرَيْتَ؛ بدان وقتی که میخواستی این خانه را بخری اگر پیش من میآمدی لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَى هَذِهِ النُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ النُّسْخَةُ هَذِه؛ من برای تو به گونهای سند مینوشتم که رغبت نمیکردی این خانه را حتی به یک درهم نقره بخری، چه رسد به بیشتر از آن!
در سند حانهها معمولا مینویسند مشتری کیست؟ فروشنده کیست؟ آن ملک در کدام شهر است از کدام منطقه است در کدام کوچه است، سپس مرزهایش را مشخص میکنند، شمال، جنوب، مشرق، مغرب، به کجا منتهی میشود ودر آنجا مشخص میکنند که به چه قیمت خریدهاند قیمتش چقدر بوده، واگر خسارت دیدندچگونه جبران خسارت بشود.
حضرت نیز چنین سندی مینویسد ولی باطن آن را مینویسد، هرچیزی باطن وملکوتی دارد این زمینها و خانههای کذایی که قاضی شریح خریداری کرده نیز باطنی دارد. (این که سید رضی این مطالب را در قسمت نامههای نهج البلاغه آورده بخاطر همین متن سند است زیرا قبل از آن نامه نبود و فقط گفتاری بین حضرت و شریح قاضی بود)
حضرت میفرماید: وَ النُّسْخَةُ هَذِه؛ آن سندی که مینوشتم اینگونه بود:
هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ؛ این خانهایست که یک عبد ذلیل خریده است، نام خریدار: عبد ذلیل! یک بردهٔ ذلیل! عبدِ عزیز نیست! عبدالله نیست! چرا؟ چون عبدلله عزیز است عزت عبد به عزت معبودش هست این قاضی عبد هوا وهوس است! عبد شیطان است! خریدار چنین خانهای با چنین پست ومقامی! این عبدالله نیست عبد عزیز نیست عبدی ذلیل است. این نام خریدار.
نام فروشنده چیست؟ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ؛ از مردهای که آمادهٔ رفتن است! هرنقل وانتقال نشان دهندهٔ باطن قضیه است، هر نقل وانتقال ملکوتش این است که بفهم ما هم نمیمانیم میرویم نه اینکه فقط خانهاش را عوض کرده بالاخره خودش هم از این دنیا میرود!
پس نام فروشنده هم معلوم شد: مردۀ آماده رفتن!
حالا این خانه چه خانهایست و در چه منطقهای قرار دارد؟ اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ وَ خِطَّةِ الْهَالِكِينَ؛ این خریدار از این فروشنده خانهای از خانههای فریب را خریده، از منطقهٔ فنا شدهها، خطۀ الهالکین و از خط بندی هلاک شدهها! زمینها را خط بندی میکنند بعد جدا سازی میکنند.
انسان در این دنیا نیازهایی دارد و هر کس خانهای لازم دارد و آن خانه موجب هلاکت و فریب او نیست. اما خانههایی مثل خانهای که شریح قاضی خریده فریب است فنا وهلاکت است.
منطقۀ خانه مشخص شد حالا حدود این خانه را مشخص میکند: وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَة؛ این خانه دارای چهار مرز است و حضرت در این جا حدود ملکوتیاش را مشخص میکنند.
به مناسبت بگوییم که هارون الرشید به امام کاظم «علیهالسلام» گفت آقا حدود فدک را مشخص کنید تا فدک را به شما بدهیم! امام فرمود: اگر حدودش را مشخص کنم به من نمیدهی! گفت :چرا ندهم؟ میدهم! فرمود: از یک طرف عدن از یک طرف سمرقند درصورتی که فدک یک روستا بوده اما وقتی که غصب میشود و حکومت وقتی غصبی است معنی اش همین است یعنی تمام حکومت هارون الرشید غصب است! رنگ هارون بهم ریخت و گفت: پس ما باید تمام حکومتمان را بدهیم گفت: ما که گفتیم شما نمیدهید! (بحار الأنوار (ط - بيروت): ج48، ص 144.)
جریان فدک بیان ازیک غصب دیگر است یعنی اصل حکومت غصبی است، باطن قضیه این است. اینجا هم حدود ملکوتی آن خانه را مشخص میکند.
الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْآفَاتِ؛ مرز اول به آفتها منتهی میشود؛ هر که بامش بیش برفش بیشتر! «الْحَجَرُ الْغَصْبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا»؛ خشت غصبی در خانه تضمینی بر خرابی خانه است! (فيض الاسلام: ص 1193، حکمت 232.)
حد اول آفتهاست یعنی این خانۀ غصبی نمیماند.
وَ الْحَدُّ الثَّانِي یَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ؛ مرز دوم این خانه به انگیزهٔ مصیبتها منتهی میشود، قاضیای که اینگونه باشد در مسیر هلاکت است!
وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ یَنْتَهِي إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِي؛ مرز سوم به هوا وهوسی پست کننده منتهی است.
وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِي إِلَى الشَّيْطَانِ الْمُغْوِي؛مرز چهارم به شیطانی فریب کار منتهی میشود. وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ؛ در این مرز است و از این قسمت است که درب این خانه باز میشود! هروقت قاضی وارد این خانه میشود بداند شیطان او را فریب داده!
اشاره به این آیهٔ ۳۸ سورهٔ عنکبوت است؛ [وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرين]؛ عاد وثمود را به چه بدبختیها گرفتار کردیم! از خانههایشان معلوم است که به چه سرانجامی دچار شدند. شیطان اعمال آنها را زیبا جلوه داده بود و فکر میکردند حالشان خوب است در حالی که شیطان آنها را از راه حق باز داشته بود!
این خانه نیز از همان خانههاست، قوم عاد وثمود عاقل و زرنگ بودند و چشمانشان باز بود ولی شیطان آنها را بازی داد همین خانههای عاد وثمود نشانه است که اینها بیچارهاند! جناب شریح شما هم مثل اینها، از همین خانه معلوم است که شیطان فریبتان داده است! آنها عاقل و زرنگ بودند، شریح هم زرنگ بود ولی عقل کلک بازی داشت، پاک نبود! زرنگی و کلک بازی یک چیز است، عقل پاک یک چیز دیگری است!
ابن جوزی کتابی نوشته به نام «ازکیاء»، یعنی «انسانهای زرنگ». یکی از زرنگهایی که معرفی میکند همین شریح قاضی است میگوید به شریح میگفتن «ادهی من الثعلب»( بهجالصباغة: ج 11، ص 296.) یعنی زرنگترو کلک بازتر از روباه! جریانش این است که طاعون منطقهای را فرا گرفت وشریح فراری شد چون میخواست طاعون نگیرد به نجف رفت آنجا امام جماعت میایستاد! یک روباهی را خدا مأمور کرده بود میآمد روبروی نماز او میایستاد و اَدای او را درمی آورد! اصلاً یک وضعی ایجاد کرده بود، همه به نماز ایستادند و کسی نبود جلوی روباه را بگیرد این کار تکرار میشد. یک روز شریح آمد و یک مترسکی را آنجا درست کرد و لباسهای خودش را به او پوشاند روباه هم آمد وجلوی مترسک اَدا در میآورد، شریح از پشت روباه را گرفت! از آنجا به بعد به او گفتند «ادهی من الثعلب» زرنگتر از روباه! پدر سوخته بود ولی شیطان فریبش داد! عاد و ثمود هم زرنگ بودند ولی از خانههایشان بفهمید اینها بدبختند!
طرفین این معامله به این صورت است که اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ؛ خریدار آن کسی است که به آرزو فریب خورده، مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ؛ و از کسی خریده که آمادهٔ رفتن با مرگ است، اما به چه قیمت؟ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَة؛ به قیمتی که از عزت قناعت خارج شده است وَ الدُّخُولِ فِی ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ؛ و در ذلتِ درخواست وارد شده است، «ضراعه» یعنی کسی از کسی با ذلت چیزی بخواهد.
کسی هم که اینطور خرجها دارد به هر قیمتی شده باید پول دربیاورد و به ذلت کشیده میشود و اینطور نمیماند!
این جریان را ببینید: علی «علیهالسلام» زرهی روی شتر داشت، آن زره از روی شتر افتاد، مرد یهودی آن را دزدید! حضرت زره را در دست مرد یهودی دید گفت: این زره مال من است روی شتر من بوده در فلان منطقه افتاده است. دزد گفت: الان که فعلاً در دست من است! پس مال خود من است اگر قبول ندارید برویم پیش قاضی شریح!
امام علی «علیهالسلام» وآن مرد یهودی نزد قاضی رفتند. سیستم قضایی باید اینطور باشد یعنی هر کسی بیاید نه اینکه فقط ضعیفها بیایند و گردن کلفتها نیایند! خود حضرت علی «علیهالسلام» هم آمدند!
وقتی نزد شریح آمدند شریح ابتدا به احترام حضرت بلند شد امام فرمودند: بنشین اینجا محل قضاوت است باید به همه مساوی نگاه کنی و لو طرف دشمن من باشد! این مرد یهودی جا خورد و گفت: عجب دینی! عجب سیستم قضایی! بعد حضرت فرمودند که این زره از من است. شریح گفت: شاهد بیاورید! حضرت فرمود یک شاهدم قنبر است و شاهد دیگرم امام حسن «علیهالسلام» است قاضی قنبر را قبول کرد ولی گفت امام حسن «علیهالسلام» را به عنوان شاهد قبول نمیکنم او فرزند شماست! حضرت گفت: چطور به عنوان شاهد قبولش نمیکنید در صورتی که حضرت رسول «صلیاللهعلیهوآله» دربارۀ امام حسن و امام حسین «علیهماالسلام» فرمودند: «سیدا شباب اهل الجنه»؛ سرور جوانان اهل بهشتند؟ قاضی گفت: در هر صورت قبول نمیکنم و این زره را به مرد یهودی داد امام فرمودند: اشکالی ندارد بعد به تو میگویم چه خبر است!
بیرون آمدند مرد یهودی گفت واقعیتش این است که این زره مال شماست، بخاطر دیدن این سیستم قضایی خوب من متحوّل شدم؛ همینکه شما خودتان اینجا آمدید و واقعاً طبق شهود حکم کردید! حضرت فرمودند خواستم همین زیباییها را به شما نشان بدهم زره مال خودت باشد و علاوه بر زره مقداری هدیه به او دادند، این یهودی با دیدن این جریان مسلمان شد و در نهایت در رکاب حضرت در صفین به شهادت رسید. (بهجالصباغةفيشرحنهجالبلاغة، ج 11، ص295)
حضرت به شریح گفتند: جناب شریح من تو را به بانقیا، منطقهٔ یهودیها میفرستم چهل روز آنجا قضاوت کن! گذشت، امام به شهادت رسیده است. در زمان حکومت مختار یک روز مختار به شریح گفت داستان زره امام علی «علیهالسلام» را تعریف کن شریح داستان را تعریف کرد و گفت امام علی به من گفت که تو را به بانقیا تبعید میکنم تا در آنجا بین یهودیها قضاوت کنی! مختار گفت پس الان من نیز به تو دستور میدهم به منطقهٔ بانقیا بروی و در آنجا چهل روز قضاوت کنی، علی «علیهالسلام» بعد از شهادت نیز کار خودش را میکند و شریح به ذلت دچار میشود.( شرحنهجالبلاغة(ابنأبيالحديد)، ج 4، ص 98)
اگر این خریدار درآنچه خریده یک خسارتی دید، از چه کسی بگیرد؟ چه زمانی بگیرد؟ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا الْمُشْتَرِي فِیمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَكٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوكِ؛ برود از آن خدایی بگیرد که جسم پادشاهان را میپوساند! وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ؛ و برود خسارتش را از آن خدایی بگیرد که جان دیکتاتورها را میگیرد وَ یُزِيلِ مُلْكِ الْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ کسْرَى وَ قَيْصَرَ و تُبَّعٍ وَ حِمْيَرَ؛ آن خدایی که حکومت فرعونهایی مثل کسری و قیصر و تبع و حمیر را زائل میکند. به پادشاهان ایران کسری میگویند، قیصر پادشاهان روم را میگویند، تُبع پادشاهان یمن هستند، حِمیَر نیز یک قبیلهٔ بزرگ در یمن بود که برای خود یک سلطنتی داشت اینها همه از بین رفتهاند، برود خسارت را از خدایی بگیرد که جان آنها را گرفته است!
وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَكْثَرَ؛ و کسی که مال روی مال جمع میکند و اموال را زیاد میکند وَ مَنْ بَنَى وَ شَيَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ؛ و کسی که ساختمان سر به فلک کشیده ساخته و تزیین میکند وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ؛ و کسی که اموال را ذخیره میکند و عقیدهاش این است که برای بچههایمان بماند!
کسانی که مال اندوزی میکنند تا برای بچههایشان بماند اینها اخلاص ندارند! انسان خالص و انسان مخلص میداند که آن بچهها نیز خدایی دارند. درحکمت ۲۶۱ آمده: «النَّاسُ فِی الدُّنْيَا عَامِلَانِ»؛ دو گروه از مردم در دنیا کار میکنند یکی در این دنیا برای همین دنیا کار میکند یکی در دنیا برای آخرت کار میکند. آنکسی که در دنیا برای دنیا کارمی کند «یَخْشَى عَلَى مَنْ یَخْلُفُهُ الْفَقْرَ»؛ میترسد که بچههایش فقیر بشوند، لذا عمرش را درمنفعت آنها فنا میکند. اما آنهایی که برای آخرت کار میکنند این طور نیستند، لذا هم بهرههای دنیاییشان را میگیرند و هم پیش خدا آبرو دارند و هر دعایی کنند مستجاب میشود. (فيض الاسلام: ص1216، حکمت 261.)
افرادی که برای بچههایشان مال اندوزی میکنند و ساختمانهای سر به فلک کشیده میسازند إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ؛ همه آنها را بهم ریخته و به جایگاهی که اعمالشان عرضه و محاسبه میشود میبرند، جایگاهی که به افراد پاداش میدهند و یا آنها را مجازات میکنند.
پس روز قیامت معلوم میشود نزد چه کسی و کجا میروند إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ؛ دستور الهی که بیاید، قضاوت به حق خواهد بود و حق و باطل فیصله پیدا میکند خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ؛ ، آنجا افرادی که به دنبال باطل بودند خسارت میبینند! (الغافر: 78)
آقای قاضی آنجا درمورد خودت قضاوت میشود! نقل شده یکی از قاضیهای دوران رضا شاه حالش بد بود طبیب بالای سرش آمده بود و گفت: جناب قاضی تو باید شراب بخوری، گفت اگر شراب بخورم جهنم میروم! گفت: اگر نخوری زودتر جهنم میروی!! بخور تا حد اقل دیرتر بروی!
جناب قاضی شریح، آخرش باید خسارتی که در این معامله دیدهای را بروی در قیامت تحویل بگیری.
شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ الْعَقْلُ؛ شاهد براین سند عقل است این سندی که ما نوشتیم عقل ملکوتی میخواهد عقل پاک میخواهد که بفهمد! إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى؛ البته وقتی که عقل از اسارت هوی وهوس خارج شده باشد وَ سَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْيَا؛ واز وابستگیهای دنیا سالم مانده باشد در اینصورت است که حرفهای ما را تایید میکند.
عقل برای پول وریاست نیست عقل برای فهم این مطالب است اینطور نیست که هر که عاقلتر باشد پولدارتر است
کَم عاقلٍ عاقلٍ یَعيَت مَذاهِبُهُ | وَ جاهلٍ جاهلٍ تَلقاهُ مَرزوقاً |
بعضیها عاقلند ولی نمیتوانند نان دربیاوردند، بعضیها نفهمند ولی وضع مالی شان خوب است! (شرحنهج البلاغه (مدرسوحيد): ج 1، ص 100)
پس عقل برای پول در آوردن نیست برای به ریاست رسیدن هم نیست!
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد | تو اهل فضلی ودانش همین گناهت بس! | |
(دیوان حافظ: غزل 269.) |
ابن ابی الحدید از قول شخصی نقل میکند زنی اعرابی بچۀ کوچکش را میرقصاند و میگفت: «رزقک الله جَدَاً یَخدِمُك علیه ذَووا العَقول»؛ خدا به تو شانس بدهد که عاقلها به خدمت تو بیایند «و لا رزقک عقلاً تَخدِمُ بِهِ ذَوی الجُدود»؛ خدا عقل به تو ندهد که بروی به خدمت افراد دارای شانس! (شرحنهج البلاغه ابنأبيالحديد: ج 18، ص181.)
ریاست شانس میخواهد، پول هم شانس میخواهد، به عقل زیاد ربطی ندارد، این حرفها را عقل میفهمد!
اگر علاقهٔ به این دنیا نبود انسان خیلی چیزها را میفهمید.
و درخاتمه این را بگوییم که درروایت آمده شیطان نزد عیسی «سلام الله علیه» آمد حضرت دراز کشیده بود و سرش را بر روی خشتی گذاشته بود ابلیس به ایشان نگاه خاصی کرد حضرت فرمود: من که چیزی ندارم چرا دور و بر من میپلکی؟ گفت «ما دام لک علاقة بهذه لَبْنَه یکون لی فیک مطمع»؛ گفت: احساسم این است که تو یک علاقهای به همین آجر زیر سرت داری همین علاقه است که مرا به اینجا آورده و باعث شده به تو طمع کنم! برخواست وآجر را هم دور انداخت.(بهجالصباغة: ج 11، ص302.)
اگر عقل انسان پاک باشد و آلودهٔ به هوا هوس نباشد، وابسته یه دنیا نباشد میتواند باطن امثال این معاملات را بفهمد و این سند ملکوتی را میبیند ومیفهمد.